آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۲۸ مطلب با موضوع «مذهبی» ثبت شده است

قرآن زیاد می خوانم.. بین قرآن خواندن هایم کار می کنم.. غذا میخورم.. زندگی می کنم.. نفس می کشم.. به نظافت درون و بیرون و اطراف زندگیم میرسم.. خلاصه قران می خوانم زندگی می کنم...

اما خطا هم دارم.. گناه هم دارم.. سهو و عمدی بودنش را خدا می داند.. ولی دلم این اندازه مطمئن است که رضایتم به خلاف حکم الهی رفتنم نیست.. این هم نشان این است که قرآن می خوانم..

قرآن می خوانم و آدم ها را دوست دارم.. اما بر آن ها غضب هم می کنم..

قرآن می خوانم و با تمام وجود انسان شریفی هستم.. اما شتاب هم می کنم در برخوردهایم..

قران می خوانم و دلم را گره میزنم به خالقی که قران را از او می دانم ... اما دل در گرو دنیا هم دارم..

قران می خوانم میدانید چقدر خواندنش شیرین است؟

همیشه همراهم هست... روی میزم.. روی تختخواب.. توی کیفم.. توی جیبم.. خلاصه به شرایط قران را همراهم دارم..

قران می خوانم گاهی با ترجمه... گاهی بی ترجمه..گاهی سراغ تفسیرش می روم.. گاهی تفسیرش می کنم..

نمی گویم محور است که می گویم تمام من است.. نمی گویم مرکز ثقل زندگی ام است .. می گویم کل زندگی ام است..

هنگام کار سر که برمیگردانم قران را می بوسم.. به آن لبخند می زنم.. و می گویم چطور بودم؟ خوشت آمد یا خسته ات کردم؟ :)

گاهی که تند می شوم.. شتابم زیاد می شود.. صدایش می کنم و می گویم چند ضربه لازم است تا تمام شود این شتاب های من؟ می دانم که به من می خندد :) و من می بوسمش و دوباره می خوانم..

عجیب است نه.. ممکن است بگویید که چه تضادی وجود دارد... ولی نه این تضاد نیست.. من در نظر قران می دانم که نقطه بودن هر روز من از روز قبلم بهتر است..

باز هم خواهم نوشت از قران خواندنم... ولی بگذارید خاطره بگویم...

من اولین هدیه ای که گرفتم یعنی زمانی که فهمیدم هدیه گرفتن مرا بی اندازه خوشحال می کند و البته هدیه دادن مرا بی اندازه جوان می کند :) آن هدیه قران بود... که هنوز هم دارمش.. و پس از آن تمام بهارهای سال های شمسی ام را با آن شروع کردم..

و سال ها قران هدیه داده ام و خواهم داد تا لحظه مرگم... من در وصیت نامه ام نیز برای خیلی ها قران امانت نوشته ام .. مُردم بیایید قرآن می دهند :)

خلاصه این هدیه شد به طور رسمی آغاز انس من با قرآن.. من و قرآن دوستیم با هم.. البته قرآن رئیس است.. جان است.. ولی به روی من نمی آورد و همیشه مهربانتر از من کنار من است.. :)

اما من عمل نکرده های زیادی هم دارم که می دانم باید انجام بدهم.. من به صبر قران در کنارم همیشه می بالم.. رهایم نکرد اگر من کند آمدم در مسیر و حواسم متمرکز نبود..

قرآن جان، جان جانانم، تو برای من وصف ناشدنی هستی.. و من برای تو دوست داشتنی :) خود شیفته ام اما شیفته بودنت در کنارم..

قران بخوانید، فکر کنید، اما نگران نباشید قران رهایتان نخواهد کرد..

حکایت چهل ربنا:

تاکنون چهل ربنا را یک جا خوانده اید؟ میدانید چقدر دوست داشتنی است؟ می دانید چقدر لذتبخش است؟...

اگر نخوانده اید من 40 روز با قرآنم برای شما خواهم خواند.. مهربانتر از من مگر وجود دارد؟ :)

----------

پی نوشت: استاد علی اوسط خانجانی که شان علمی ایشان نیاز به بیان من ندارد و عالی است.. اما استاد بی نظیر درک و بیان 40 ربنای قرآن است و بی اندازه زیبا تلاوت می کنند این چهل ربنا را .. خدا حفظش کند. دلم می خواهد حتما روزی بتوانم صدای ایشان را داشته باشم وقتی چهل ربنا را می خوانند.. اما من خجالت می کشم و ایشان فروتن هرگز اجازه نخواهند داد که ضبط شود صدایشان ..

پی نوشت 2 : نیتی کردم برای چهل ربنا.. یکی از این نیت ها این است که قرآنی تر شوم.. به اصطلاح آدم شوم.. و بقیه نیت هایم را نمی گویم :) شایدم بعدها گفتم..

پی نوشت 3: من زیاد راجب قرآن نوشتم ولی هیچ وقت رونمایی نشد.. شاید یک روزی کتابش کردم .. دعام کنید.. دعاتون می کنم.

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

حکایت بین جامانده ها و زائرها 😭😭

از حرم برام بگو

از حرم برام بگو ، زائری که پا پیاده رفته بودی کربلا
از حرم برام بگو ، از در ورودی از حسین حسین دسته ها
از حرم برام بگو ، از نگاه به پرچم از تو موج زائرا
از خودت بگو برام ، به ضریح رسیدی یا که شد بری پایین پا
از خودت بگو برام ، از تموم اتفاقای نجف تا کربلا
از خودت بگو برام ، از کرامت هایی که ندیده بودی تا حالا

از خودم برات بگم ، توی خونه پخش مستقیم کربلا دیدم فقط
از خودم برات بگم ، یک گوشه نشستم و برو بیا دیدم فقط
از خودم برات بگم ، خودم رو لحظه ای میون زائرا دیدم فقط
یا امام حسین منم یه نوکرم ، یا امام حسین منم ببر حرم

از حرم برام بگو ، از یه سرزمین دیدنی که بیقرارشم
از حرم برام بگو ، از روزای خوبی که یه عمر در انتظارشم
از حرم برام بگو ، تا شاید منم یه لحظه حس کنم کنارشم
از خودت بگو برام ، از زمانی که رسیدی کربلا بگو برام
از خودت بگو برام ، از یه جسم خسته تو شلوغی ها بگو برام
از خودت بگو برام ، از خیابونی که میرسه به انتها بگو برام

از خودم برات بگم ، توی خونه پخش مستقیم کربلا دیدم فقط
از خودم برات بگم ، یک گوشه ای نشستم و برو بیا دیدم فقط
از خودم برات بگم ، خودم رو لحظه ای میون زائرا دیدم فقط

از حرم برام بگو ، از شباش علی الخصوص سحر کنار علقمه
از حرم برام بگو ، از فراز روضه های غصه دار علقمه
از حرم برام بگو ، از حریم با صفای تک سوار علقمه
از خودت بگو برام ، توی هوای کربلا نفس زدن چه حالیه
از خودت بگو برام ، لحظه لحظه ای که هستی تو وطن چه حالیه
از خودت بگو برام ، با حسین بگیری ذکر یا حسن چه حالیه



دریافت

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

#غم_نامه_کربلا

ﺧﻄﺒﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﻜّﻪ..

ﺭﻭﺍﻳﺖ ﺷﺪﻩ: ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﻜّﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻋﺮﺍﻕ ﮔﺮﻓﺖ، ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺧﻄﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪ:  
ﺣﻤﺪ ﻭ ﺳﭙﺎﺱ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ، ﻫﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺣﻮﻝ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻳﻰ ﺟﺰ ﺩﺭ ﺍﺗﻜﺎﺀ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﭘﺎﻙ ﺧﺪﺍ ﻧﻴﺴﺖ، ﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﻭ ﺳﻠﺎﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺭﺳﻮﻟﺶ ﻣﺤﻤّﺪ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ، ﺧﻄﺮ ﻣﺮﮒ ﭼﻮﻥ ﺍﺛﺮ ﮔﻠﻮﺑﻨﺪ ﺑﺮ ﮔﺮﺩﻥ ﺩﺧﺘﺮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻥ، ﮔﺮﻳﺒﺎﻧﮕﻴﺮ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺩﻡ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﻋﻠﺎﻗﻪ ﻭ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﮔﺬﺷﺘﮕﺎﻧﻢ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺍﺷﺘﻴﺎﻕ ﻳﻌﻘﻮﺏ ﺑﻪ ﻳﻮﺳﻒ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺤﻞ ﻣﻌﻴّﻨﻰ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮔﺸﺘﻪ (ﻳﻌﻨﻰ ﻛﺮﺑﻠﺎ) ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺭﺳﻴﺪ، ﮔﻮﻳﺎ ﻣﻰ ﻧﮕﺮﻡ ﮔﺮﮔﻬﺎﻯ ﺑﻴﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﺑﻴﻦ ﻧﻮﺍﻭﻳﺲ ﻭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺍﻋﻀﺎﻯ ﺑﺪﻧﻢ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩﻩ، ﺗﺎ ﺷﻜﻤﻬﺎﻯ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻴﺮ ﻛﻨﻨﺪ، ﻭ ﺍﻧﺒﺎﻧﻬﺎﻯ ﺧﺎﻟﻰ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺮ ﻧﻤﺎﻳﻨﺪ. ﺁﺭﻯ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻯ ﻛﻪ ﻣﻘﺪّﺭ ﺷﺪﻩ ﻧﻤﻰ ﺗﻮﺍﻥ ﻓﺮﺍﺭ ﻛﺮﺩ، ﺭﺿﺎﻳﺖ ﺧﺪﺍﻯ ﻣﺘﻌﺎﻝ، ﺭﺿﺎﻯ ﻣﺎ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺖ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮ ﺑﻠﺎﻯ ﺍﻭ ﺻﺒﺮ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ﻭ ﺍﻭ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺻﺎﺑﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ، ﭘﺎﺭﻩ ﺗﻦ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻭﺭ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺑﻬﺸﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﻰ ﭘﻴﻮﻧﺪﺩ ﻭ ﺑﺎﻋﺚ ﺭﻭﺷﻨﻰ ﭼﺸﻢ ﺍﻭ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺍﺵ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﻫﺮ ﻛﺲ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻓﺪﺍﻛﺎﺭﻯ ﻭ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯﻯ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺎ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﺭﺍ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﺮﮒ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻛﻮﭺ ﻛﻨﺪ، ﻛﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ، ﺻﺒﺢ ﻛﻮﭺ ﻣﻰ ﻛﻨﻢ. [ﺍﻳﻦ ﺧﻄﺒﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺷﻨﻰ ﺑﻴﺎﻧﮕﺮ ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﮔﻰ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺑﺮﺍﻯ ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯﻯ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ. ]

💠ﮔﻔﺘﮕﻮﻯ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺣﻨﻔﻴّﻪ...

ﺑﺎ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻘﻞ ﺷﺪﻩ: ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺣﻨﻔﻴّﻪ (ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻧﺎﺗﻨﻰ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ) ﺩﺭ ﺷﺒﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺻﺒﺢ ﺁﻥ ﻋﺎﺯﻡ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﻜّﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻮﺩ، ﻧﺰﺩ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺁﻣﺪ، ﻭ ﺑﻴﻨﺸﺎﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﻔﺘﮕﻮ ﺷﺪ:
ﻣﺤﻤّﺪ: ﺑﺮﺍﺩﺭ! ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻧﻴﺮﻧﮓ ﻭ ﻓﺮﻳﺒﻜﺎﺭﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻮﻓﻪ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﭘﺪﺭﺕ ﻭ ﺑﺮﺍﺩﺭﺕ (ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ)   ﺁﮔﺎﻫﻰ ﺩﺍﺭﻯ، ﺗﺮﺱ ﺁﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻧﻴﺰ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ، ﺍﮔﺮ ﺻﻠﺎﺡ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﻰ ﺩﺭ ﻣﻜّﻪ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺑﺎﺵ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻋﺰﻳﺰﺗﺮﻳﻦ ﻓﺮﺩﻯ ﻫﺴﺘﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺧﺪﺍ ﺍﺳﺖ.
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﻥ ﻫﺴﺘﻢ ﻛﻪ ﻳﺰﻳﺪ (ﺑﻪ ﻭﺳﻴﻠﻪ ﻣﺄﻣﻮﺭﺍﻧﺶ) ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺧﺪﺍ ﻣﺮﺍ ﻏﺎﻓﻠﮕﻴﺮ ﻛﻨﺪ، ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭ ﺍﻣﻨﻴﺖ ﺍﻳﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﺑﺮﻭﺩ.  
ﻣﺤﻤّﺪ: ﺍﮔﺮ ﺍﻳﻦ ﻧﮕﺮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻯ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻳﻤﻦ، ﻳﺎ ﺑﻪ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﺑﺎﻧﻬﺎﻯ ﺩﻭﺭ ﺩﺳﺖ ﺑﺮﻭ ﻛﻪ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺖ ﻧﻴﺎﺑﺪ.
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: «ﺍﻧﻈﺮ ﻓﻴﻤﺎ ﻗﻠﺖ ، ﺩﺭ ﺁﻧﭽﻪ ﮔﻔﺘﻰ ﻣﻰ ﺍﻧﺪﻳﺸﻢ. »
ﻭﻗﺘﻰ ﻛﻪ ﺳﺤﺮ ﺁﻥ ﺷﺐ ﻓﺮﺍ ﺭﺳﻴﺪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻫﻤﺮﺍﻫﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻜّﻪ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻋﺮﺍﻕ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻧﺪ، ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺣﻨﻔﻴّﻪ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺑﺎ ﺧﺒﺮ ﺷﺪ، ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ، ﻣﻬﺎﺭ ﺷﺘﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺳﻮﺍﺭ ﺑﻮﺩ، ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ ﻣﮕﺮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻭﻋﺪﻩ ﻧﺪﺍﺩﻯ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﺮﺽ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ ﺑﻴﻨﺪﻳﺸﻰ؟ »
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: ﺁﺭﻯ.
ﻣﺤﻤّﺪ: ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺑﺎ ﺷﺘﺎﺏ ﺍﺯ ﻣﻜّﻪ ﺧﺎﺭﺝ ﺷﺪﻯ؟ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻧﻜﻪ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺟﺪﺍ ﺷﺪﻡ، ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ [ﺩﺭ ﺑﻴﺪﺍﺭﻯ ﻳﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻳﺎ حسین! ﺍﺧﺮﺝ ﻓﺎﻥّ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻗﺪ ﺷﺎﺀ ﺍﻥ ﻳﺮﺍﻙ ﻗﺘﻴﻠﺎ ، ﺍﻯ حسین! ﺧﺎﺭﺝ ﺷﻮ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ (ﺑﺮﺍﻯ ﭘﻴﺸﺮﻓﺖ ﺩﻳﻦ) ﻛﺸﺘﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ.  
ﻣﺤﻤّﺪ: ﺇِﻧﱠﱠﺎ ﻟِﻠﱠﱠﻪِ ﻭَ ﺇِﻧﱠﱠﺎ ﺇِﻟَﻴْﻪِ ﺭﺍﺟِﻌُﻮﻥَ، ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﻭﺿﻊ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﻨﻰ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺮﺩﻥ ﺍﻳﻦ ﺯﻧﺎﻥ ﺑﺎ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﻌﻨﻰ ﺩﺍﺭﺩ؟
ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ: ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍﻥّ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻗﺪ ﺷﺎﺀ ﺍﻥ ﻳﺮﺍﻫﻦّ ﺳﺒﺎﻳﺎ ، ﻫﻤﺎﻧﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺳﻴﺮ ﻭ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺑﻨﮕﺮﺩ. »  
ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﺎ ﻣﺤﻤّﺪ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﻰ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﻋﺮﺍﻕ ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻤﻮﺩ.

💠ﭘﺎﺳﺦ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻠّﺖ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﻯ ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻦ ﺣﻨﻔﻴّﻪ.....
ﻣﺤﺪّﺙ ﺧﺒﻴﺮ ﺷﻴﺦ ﻛﻠﻴﻨﻰ ﺩﺭ ﻛﺘﺎﺏ «ﺍﻟﺮّﺳﺎﺋﻞ» ﺑﻪ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺧﻮﺩ ﺍﺯ ﺣﻤﺰﺓ ﺑﻦ ﺣﻤﺮﺍﻥ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩﻩ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻣﺤﻀﺮ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺳﺨﻦ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭﻯ ﻣﺤﻤّﺪ ﺣﻨﻔﻴّﻪ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﺩﺭ ﻣﺪﻳﻨﻪ ﺑﻪ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻣﺪ، ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺑﻪ ﺣﻤﺰﻩ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﺍﻛﻨﻮﻥ ﻣﻄﻠﺒﻰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻢ ﺑﻪ ﺷﺮﻁ ﺁﻧﻜﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﺳﺆﺍﻝ ﻧﻜﻨﻰ، ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ ﮔﺮﻓﺖ، ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻛﺎﻏﺬﻯ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺮ ﺁﻥ ﭼﻨﻴﻦ ﻧﻮﺷﺖ:
ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﺍﻟﺮّﺣﻤﻦ ﺍﻟﺮّﺣﻴﻢ: ﺃﻣّﺎ ﺑﻌﺪ ﻓﺎﻧّﻪ ﻣﻦ ﻟﺤﻖ ﺑﻰ ﻣﻨﻜﻢ ﺍﺳﺘﺸﻬﺪ، ﻭ ﻣﻦ ﺗﺨﻠّﻒ ﻋﻨّﻰ ﻟﻢ ﻳﺒﻠﻎ ﺍﻟﻔﺘﺢ- ﻭ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ،
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ، ﺍﻣﺎ ﺑﻌﺪ: ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﻴﻮﺳﺖ، ﺑﻪ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﻰ ﺭﺳﺪ، ﻭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﺍﺯ ﺣﺮﻛﺖ ﺑﺎ ﻣﺎ ﺩﺭﻳﻎ ﻛﺮﺩ، ﺑﻪ ﭘﻴﺮﻭﺯﻯ ﻧﻤﻰ ﺭﺳﺪ. ﻭ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ.

#غم_نامه_کربلا  (ترجمه لهوف)

محرم 1438

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ، ﺑﺮﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﻣﺴﺎﻓﺮﺗﻰ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺭﻫﮕﺬﺭﻫﺎ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺍﺷﻚ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺳﺮﺍﺯﻳﺮ ﻣﻰ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ:

«ﺇِﻧﱠﱠﺎ ﻟِﻠﱠﱠﻪِ ﻭَ ﺇِﻧﱠﱠﺎ ﺇِﻟَﻴْﻪِ ﺭﺍﺟِﻌُﻮﻥَ»

 ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺍﺯ ﻋﻠّﺖ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﻰ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﭘﺮﺳﻴﺪ، ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
«ﺍﻳﻦ ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻨﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﻓﺮﺍﺕ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﻣﻰ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺸﺘﻪ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺩ. »
ﺷﺨﺼﻰ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺍﻯ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪ! ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺁﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﻰ ﻛﺸﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻣﺮﺩﻯ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺶ ﻳﺰﻳﺪ ﺍﺳﺖ، ﮔﻮﻳﻰ ﺑﻪ ﻗﺘﻠﮕﺎﻩ ﻭ ﻣﺮﻗﺪ ﺣﺴﻴﻦ ﻣﻰ ﻧﮕﺮﻡ. »
ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪّﺗﻰ ﻏﻤﮕﻴﻦ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﺴﺠﺪ ﺍﺟﺘﻤﺎﻉ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺑﺮ ﻓﺮﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺣﺴﻦ ﻭ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻬﻤﺎ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺭﻭﻳﺶ ﺑﻮﺩﻧﺪ، ﺧﻄﺒﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺧﻄﺒﻪ، ﺩﺳﺖ ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺣﺴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﺳﺖ ﭼﭙﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ ﻧﻬﺎﺩ، ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩ:
«ﺧﺪﺍیا! ﻣﺤﻤّﺪ ﺑﻨﺪﻩ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﭘﺎﻛﺘﺮﻳﻦ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺑﺮﺗﺮﻳﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭ ﺷﺠﺮﻩ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﺍﻳﻦ ﺩﻭ ﺭﺍ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺍﻣّﺘﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭﻡ. ﺟﺒﺮﺋﻴﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﭘﺴﺮﻡ (ﺣﺴﻴﻦ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴّﻠﺎﻡ) ﻛﺸﺘﻪ ﻭ ﻭﺍﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ، ﺧﺪﺍیا! ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻭ ﻣﺒﺎﺭﻙ ﮔﺮﺩﺍﻥ، ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺳﺎﺩﺍﺕ ﻭ ﺳﺮﻭﺭﺍﻥ ﺷﻬﻴﺪﺍﻥ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﺪﻩ. ﺧﺪﺍیا! ﺑﻪ ﻗﺎﺗﻞ ﻭ ﺧﻮﺍﺭﻛﻨﻨﺪﻩ ﺍﻭ ﺑﺮﻛﺖ ﻧﺪﻩ. »

ﻫﻤﻪ ﺣﺎﺿﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻯ ﺑﻠﻨﺪ، ﺯﺍﺭ ﺯﺍﺭ ﮔﺮﻳﺴﺘﻨﺪ، ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
« ﺃ ﺗﺒﻜﻮﻥ ﻭ ﻟﺎﺗﻨﺼﺮﻭﻧﻪ ، ﺁﻳﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﺪ، ﻭﻟﻰ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻳﺎﺭﻯ ﻧﻤﻰ ﻛﻨﻴﺪ؟ »

ﺳﭙﺲ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺻﻠﻰ ﺍﻟﻠﱠﱠﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ ﻭ ﺳﻠﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺭﻧﮕﺶ ﺑﺮﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺳﺮﺥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ (ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ) ﺑﺎزگشتن ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺳﺮﺷﻚ ﺍﺷﻚ ﺍﺯ ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﺳﺮﺍﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ ﺧﻄﺒﻪ ﻛﻮﺗﺎﻩ ﺩﻳﮕﺮﻯ ﺧﻮﺍﻧﺪ، ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
«ﺍﻯ ﻣﺮﺩم! ﻣﻦ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﻳﺎﺩﮔﺎﺭ ﮔﺮﺍﻧﻘﺪﺭ ﻣﻰ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻛﻪ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ ﺍﺯ: ﻛﺘﺎﺏ ﺧﺪﺍ ﻭ ﻋﺘﺮﺗﻢ ﻳﻌﻨﻰ ﺍﻫﻞ ﺑﻴﺘﻢ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺳﺎﺱ ﺳﺮﺷﺘﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﺑﺎ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻞ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ ﺷﺪﻩ، ﻭ ﻣﻴﻮﻩ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﺍﻳﻦ ﺩﻭ (ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﻋﺘﺮﺕ) ﺍﺯ ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ ﺟﺪﺍ ﻧﮕﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺣﻮﺽ ﻛﻮﺛﺮ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺮﺩﻧﺪ، ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﻳﺪﺍﺭﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﻰ ﺑﺮﻡ، ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺟﺰ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻡ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﻣﺮ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻭ ﺁﻥ ﻣﻮﺩّﺕ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻰ ﻧﺰﺩﻳﻜﺎﻥ ﻭ ﺧﻮﻳﺸﺎﻥ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ، ﺧﻮﺏ ﻣﺘﻮﺟّﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﻯ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﻓﺮﺩﺍﻯ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺣﻮﺽ ﻛﻮﺛﺮ، ﺑﺎ ﻭﺿﻌﻰ ﺑﺎ ﻣﻦ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﻛﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ
ﺩﺷﻤﻨﻰ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻛﺸﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ. »

#غم_نامه_کربلا (ترجمه لهوف)

محرم ۱۴۳۸

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

جابر انصارى مى گوید:
به پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله وسلم عرض کردم :
در شاءن على بن ابى طالب علیه السلام چه مى فرمایید؟
فرمود:
او جان من است !
عرض کردم :
در شاءن حسن و حسین علیه السلام چه مى فرمایید؟
حضرت پاسخ داد: آن دو، روح منند و فاطمه ، مادر ایشان ، دختر من است . هر که او را غمگین کند مرا غمگین کرده است و هر که او را شاد کند، مرا شاد گردانیده است و خدا را گواه مى گیرم ، من در جنگم با هر کس که با ایشان در جنگ است و در صلحم با هر کس که با ایشان در صلح است .

اى جابر! هرگاه خواستى دعا کنى و مستجاب گردد، خدا را به اسمهاى ایشان بخوان ، زیرا که اسمهاى آنان نزد خداوند محبوب ترین اسمها است.


بحار: ج 94، ص 21

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

دلم گرفته حضرت آقا.. امام مظلومم

به یاد پهلویی.. به یاد رخ نیلی... به یاد سقایت...

دلم گرفته حضرت آقا... به یاد تشنه لبان... به یاد شش ماهه.. به یاد سه ساله...

همان سه ساله که لقب گرفت بی بی... بی بی رقیه جان...

دلم گرفته حضرت آقا... به یاد سرهایی که روی نیزهء عدو بوده...  به یاد پیراهن ... به یاد انگشت و انگشتر و غارت...

دلم گرفته حضرت ... به یاد خار بیابان... به یاد خرابه... به یاد ارتفاع کوهان...

دلم گرفته آقا جان... به یاد خیمه... آتش... کودک... گوش... گوشواره...

دلم گرفته مولا... به یاد تشت طلا... سر... دختر... بابا...

دلم گرفته مولا... به یاد جوانان... علی اکبر... قاسم... عبدالله...

دلم گرفته... به یاد مادری که شیر نداشت... و فرات مهریه مادرت بوده... و کودکی که تشنه... تیر سه شعبه سیرش کرد... و خون که آسمان را شرمگین کرد...به راستی چرا؟ ای آسمان نباریدی؟؟...

دلم گرفته مولا... دلم گرفته به یاد قتله گاه... زینب... قتله گاه... سقا... قتله گاه... ارباب... ارباب... ارباب....

و این دل گرفتن چقدر بسیار است... و سالها اگر اندیشه کنم اندکی درک نتوانم...

فقط خدا را شکر که نوکرت هستم... و دل سپرده ام به جمله عمه... ما رایت الا جمیلا... حتما همین بوده که خواهرت گفته...

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

عید بزرگ ولایت مبارک .

"اکمَلتُ لکُم دینکُم" این دست امیر است
تاریخ نگاران بنویسید غدیر است

در حین نماز از نظر عرش می افتیم
این درد دل آخر انگشتر و تیر است

بر سفره به غیر از نمک و نان نگذارید
آنقدر نمک خورده به هر زخم که سیر است

از در چه بگویم که یل فاتح خیبر
از خاطره ای مثل در سوخته پیر است

در سوگ تو از ماه همینقدر بگویم
بالای سر شیر خدا کاسه ی شیر است

یک روز عزیز تو می آید که ببیند
هر آه تو یک یوسفِ در چاه اسیر است

هرچند غم و غصه ی این مرد زیاد است
ای شعر! فراموش کن امروز غدیر است

"سید سعید صاحب علم"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

امروز به کوی تو گرفتار زیاد است
مثل من شرمنده گنهکار زیاد است
اما کرم توست که بسیار زیاد است
بخشندگی ات حضرت ستار زیاد است
 
در کوی وفا شاه و گدا فرق ندارند
وقت کرم تو فقرا فرق ندارند
 
خواندی تو دگر بار به کویت همگان را
هرکس که به سرمایه ی خود دیده زیان را
یا داده ز کف فرصت ماه رمضان را
با خویش بیارد دل و جان نگران را
 
گفتی که گناه دل پر آه ببخشی
امروز به اندازه ی یک ماه ببخشی
 
بعد از رمضان رشته ی خود با تو بریدم
من هرچه کشیدم فقط از خویش کشیدم
روز عرفه آمد و شد تازه امیدم
آغوش گشودی که به سوی تو دویدم
 
من آمده ام باز توانم بده امروز
اصلا تو بیا راه نشانم بده امروز

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد

دلبری هست به هر حال به پا برخیزد

لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است

هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد

آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند

وقت نقاره زدن  ناله ی ما برخیزد

جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند

گر پیِ کار ِ گنهکار ز جا برخیزد

زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند

آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟

تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد

از سر ِ راه محال است گدا برخیزد

بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند

از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد

حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد

حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

 

   "علی اکبر لطیفیان"

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

بسم الله الرحمن الرحیم

فوعزتک لو انتهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک لما ألهم قلبی من المعرفة بکرمک و سعة رحمتک إلی من یذهب العبد إلا إلی مولاه و إلی من یلتجئ المخلوق إلا إلی خالقه إلهی لو قرنتنی بالأصفاد و منعتنی سیبک من بین الأشهاد و دللت علی فضائحی عیون العباد و أمرت بی إلی النار و حلت بینی و بین الأبرار ما قطعت رجائی منک و ما صرفت تأمیلی للعفو عنک و لاخرج حبک من قلبی

به عزتت قسم اگر مرا برانی ، از درگاهت نخواهم رفت و از التماس به پیشگاهت دست نخواهم شست ، زیرا دلم به بزرگواری و رحمت بی پایانت آگاه است. بنده به کجا بگریزد جز دامان پر مهر مولایش ، و مخلوق به کجا پناه برد جز آغوش محبت آفریدگارش ؛ خدایا ! اگر مرا در بند کشی و در میان خلایق از عطایت محرومم کنی و رسوایی هایم را به بندگانت بنمایانی و فرمان دهی که مرا به سوی دوزخ برند و میان من و خوبان فاصله اندازی ، بند امیدم را از تو نمی گسلم و از عفو و بخشش تو مأیوس نمی شوم  وهرگز مهر تو از دلم بیرون نمی رود.

"فرازی از دعا ابوحمزه ثمالی"

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۲
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات