چیده مان واژه 85 - چشمان تو
برای چشمانت می نویسم..
چشمانی که روزها عشق نثارم کرد و شب ها آرامش هدیه ام داد..
برای چشمانی که اشک ریخت و دیدن را زلال کرد برایم..
برای چشمانی که لبخند را از گوشه آن می شود دید و اندوه را از تمام دایره درونش..
تو چه زیبا پنهان می کنی این همه درد سالیان رفته را..
خواب دیدم که چشمانت گل می دهند... خواب من تعبیر شده سال ها.. چشمان تو گل مهربانی و لبخند را می پراکند...
چشمان تو حرف می زنند.. چشمان تو فریاد می شوند.. چشمان تو ..
اصلا چیست حکایت این ساعت ها نوشتن و در مقابل چشمان تو به چند جمله کوتاه رسیدن..
مگر نه این است که چشمان تو دنیایی در خود پنهان دارد؟..
مگر نه این است که چشمان مهربان تو تمام قلب مرا احاطه کرده است؟..
چگونه کلمات را باید کنار هم نشاند که بتوانند وصف تو کنند وقتی خود محو چشمان تو هستند..
کلمات در مقابل چشمان پرمهر تو لکنت گرفته اند.. من چگونه به توصیف وادارشان کنم..
این چشم ها سال هاست که بی کلام اند اما پر از حرف های ناگفته ..
به من بگو که چگونه حتی کلمات را تسخیر کرده ای و به سکوت بردی..
من این معصومیت چشم ها را کجا می توانم غیر تو بیابم..
چشمان پر نور تو همیشه در ابر لبخندت پنهان شده اند.. من میدانم آن چشم ها مرا چگونه به جنون خواهند رساند..
جنون نه دیوانگی که محض محو عشق بودن.. این معنای لبخند پر فروغ چشمان توست...
اصلا دنیا مگر درگاه دیگری برای دیدن دارد غیر چشمان تو؟..
اصلا مگر می شود بی خیره شدن در نگاه تو دنیا را دید؟..
من هر روز دلم برای برق چشمان تو تنگ می شود..
هر روز هر روز که کنار منی دلم تنگ می شود..
وصف چشمان تو ساعت ها که نه یک عمر نوح شاید و بیشتر می خواهد..
دلم چشمانی مثل چشمان تو می خواهد .. زلال، مهربان، و آسمان در آن نهان...
"یادداشت های ناتمام، الف_ر"