- ۰ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۵۹
در این شهر بخت خویش چه با لبخند چه با اشک عمر میگذرد...
نه دریایی است طغیان گر و نه رودی جاری و رونده...
عمر قطره ای است بی قرار وصال...
عمر سفری است برای رسیدن به مقصد ...
و مسافرانش روح و جسم...
با همه مانع ها و گذرها عمر میگذرد ...
و ما در این سفر پر فراز و نشیب به مقصدی خواهیم رسید...
اما آیا سر منزل مقصود در همین طی طریق ما هست یا نه؟
باید سفر کرد و خود را به مقصدی رساند که برای رسیدن به آن آماده ای...
کوله ات را پر کن از هر آنچه که در مقصد برایت آرامش می آورد..
سفر باید کرد... و به مقصد اندیشید... ما مسافران دائم السفر هستیم..
سفر از تلخی به خوشی ها...
از رنج ها به شادی ها...
از تنهایی ها به وصال...
ما خواهیم رسید... و مقصد برای ما تزیین میشود...
این که در آن مقصد لبخند ببینیم یا چهره ای فروگرفته... کوله بار ماست که مشخص می کند...
سفر باید کرد....
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
پنج شنبه که میرسد دلت که میگیرد میروی سراغ سنگ های سرد اما همیشگی...
میروی سراغ دلهای خفته در خاک...
میروی سراغ کسانی که میدانی سکوت کرده اند تا تو را بشنوند...
این فقط برای جمعه ها نیست... هر وقت خسته که میشوی هم میروی سراغشان...
نمیدانم یاد آخرت است که دل را آرام می کند... یا بودن سکوتی که برای شنیدن تو تمام قد سکوت کرده است... هر چه هست آرامشی است وصف ناشدنی...
وقتی هستیم گوش هایی نداریم برای شنیدن دلهایی که سکوت کرده اند...
همهمه دنیا گوش هایمان را کر کرده است و صدای دل را نمی شنویم...
آنها که سفر کردند نمیدانم دور و برشان سکوت است یا صدا... ولی شنوای خوبی شده اند...
می شنوند... تسکینت می دهند... و دردت را از تو می گیرند و میروند... با خود به کجا می برند نمیدانم اما با کوله ای پر از سکوت و درمان برمیگردند...
همه چیز حول محور سکوت است اما تو درمان شده باز میگردی...
این روزها زیاد به درمان شدن نیاز دارم... تمرین سکوت کرده ام... اما هنوز درد میکند جای حرف های نزده... جای حرفهای خورده شده...
مهربانی که سالهاست در سفری، درمانم کن...
درمانم کن ای سراسر سکوت و آرامش...
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"