پر شده ام ز دلتنگی..
دلتنگی برای خودم، برای دلم، برای آنی که سابق بوده ام..
روزها، روزگارها و آدم ها بی تاثیر نبوده اند در من..
مرا تغییر داده اند..
آنقدر شکننده شده ام که بی تاب بی تاب می شوم با هر بی مهری..
دلم بیشتر از همه از خودم می گیرد.. از خودم و تمام اعتمادهایم که به خوبانم دارم اما آن ها خدشه دارش می کنن..
دلتنگی و دلگیری دو فرض متفاوت برای یک انسان هستند..
دلتنگی امان از آدم می گیرد.. و دلگیری جانت را..
دلتنگ که می شوی میدانی که دلت پر است از خوشی هایی که دوباره می خواهی آن ها را...
اما دلگیر سدی است برای همه آن خوشی ها و تکرارهایش..
خدایا این سرزمینی که روزی مرا خاکش خواهد بلعید و روحی که روزی به سوی تو باز خواهد گشت.. این روزها بی امان بی تاب است..
تو با همه مهربانی ات دست دلم را بگیر من بی پناهم بی پناه خدایا...
و تنهایم تنها خدایا...
در افکارم و آنچه که می بینم بی قرار شده ام و از درون شکسته ام..
من از بی وفایی بنده هایت شکسته ام.. بیچاره دلی که در گرو بنده هایت باشد..
خدایا دست دلم بگیر... من تو را بیشتر می خواهم.. تنهایم نگذار...
-------------------------------
آنکه می نویسد به واژه ها حساس است... امان ز واژه ها که دل خون کرده اند مرا..
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
- ۱ نظر
- ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۰