آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۹۵ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

بین ما

همه چیز تمام‌شده است

غیر از یک چیز

که من هنوز

"دوستت دارم".

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۵۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

با چشم هایمان بشنویم... 1
960608

فردای آن روزی که جایزه ی روبان آبی را برنده شدیم، یک سوئدی به نام پِرلیندسترند از من خواست تا یک بار دیگر به همراه او از اقیانوس اطلس عبور کنم؛ این بار در یک بالون.
دوباره به یاد قهرمان قدیمی ام، کاپیتان اسکات، افتادم. او با یک بالون از روی قاره ی قطب جنوب عبور کرده بود. تا پیش از آن هرگز سوار بالون نشده بودم.
هیچ کس هم تا به حال موفق نشده بود چنین فاصله ی طول و درازی را با بالون طی کند. این کار دیوانگی بود و ریسک انجام دادش خیلی زیاد بود.
........
یکی از چیزهایی که همواره به مردم و افراد مختلف می گویم، این است که اگر می خواهید موفق شوید، باید حتما برنامه ریزی کرده و خودتان را آماده کنید.
به همین دلیل به اتفاق پِر به اسپانیا رفتم و نحوه ی پرواز کردن با بالون را یادگرفتم.
یکی از چیزهایی که یادگرفتم، این بود که بالون ها مقداری سوخت حمل می کنند که از آن برای داغ کردن هوای داخل بالون استفاده می شود.
وقتی سوخت نمی سوزد و آتش خاموش است، هوای داخل بالون سرد می شود و پایین می آید.
در هنگام پرواز با یک بالون، خلبان باید طوری هوا را سرد و گرم کند تا بتواند از جریان هوایی استفاده کند که در جهتی باشد که بالون قرار است به آن سمت برود.
—------------—
ما از آمریکا حرکت کردیم و 29 ساعت بعد، در ایرلند فرود آمدیم. ما اولین افرادی بودیم که توانسته بودیم با یک بالون از اقیانوس اطلس عبور کنیم. فقط یک مشکل وجود داشت؛ این که چگونه فرود بیاییم.
تعدادی مخزن سوخت داشتیم که هنوز پُر بودند و فرود آمدن با آن ها بسیار خطرناک بود.
تصمیم گرفتیم که به آرامی پایین بیاییم و آن مخزن ها را در یک مزرعه بیندازیم.
و بعد از انجام این کار خیلی سبک شدیم به به همین دلیل چندبار در آن مزرعه به این طرف و آن طرف پرتاب شدیم و سپس ناگهان بی آن که کنترلی روی حرکت بالون داشته باشیم، در آسمان اوج گرفتیم.
پِر گفت: بیا در ساحل فرود بیاییم تا به کسی آسیب نزنیم.
ما در یک مه غلیظ فرو رفتیم و ساحل را از دست دادیم و از روی آن عبور کردیم.
—------------
دریا بسیار سیاه و طولانی به نظر می رسید. اگر با بالون در دریا فرود می آمدیم، ممکن بود غرق شویم. من در تلاش بودم تا جلیقه ی نجات را به تن کنم که ناگهان پِر از ارتفاع حدود 17 متری به داخل دریای سرد و طوفانی پرید. با کم شدن وزن او از بالون، ارتفاع بالون بیش تر از آن شد که من هم بتوانم از آن به بیرون بپرم. من تنها مانده بودم.
—---------------
تنها شده بودم و در بزرگترین بالونی که تا به حال ساخته شده، در آسمان شناور بودم. فقط برای حدود یک ساعت دیگر سوخت داشتم. وقتی سوختم تمام می شد، به داخل دریا سقوط می کردم. سعی کردم با بی سیم ارتباط برقرار کنم، ولی کار نمی کرد.
نمی دانستم چه کار کنم. می توانستم یا با چتر بیرون بپرم و یا در بالن بمانم.
به خودم گفتم تا زمانی که زنده هستم، هنوز می توانم کاری انجام دهم. بالاخره یک اتفاقی خواهد افتاد.
واقعا هم همین طور شد. وقتی بالون در حال پایین آمدن و نزدیک شدن به سطح دریا بود، از میان ابرها خارج شدم و یک هلیکوپتر را دیدم. آن ها در جست و جوی من بودند.
من نجات یافته بودم.
—------------—
تمامی این سفر، تجربه ای خارق العاده بود. درس های زیادی یادگرفتم: فهمیدم که اگر می خواهید کاری را انجام دهید، فقط کافی نیست که دست به کار شوید بلکه، باید خودتان را به خوبی آماده کنید، به خودتان ایمان داشته باشید، به یکدیگر کمک کنید و هرگز تسلیم نشوید.
—-------------
از تمام این درس ها می توان در زندگی هم استفاده کرد. لازم نیست حتما یک شرکت بزرگ داشته باشید، با یک بالون پرواز کنید، یا رکورد سرعت را با یک قایق بشکنید تا بتوانید درس هایی که من آموخته ام را یاد بگیرید و از آن ها استفاده کنید.
—------—
هدفتان هر چه که باشد، هرگز موفق نخواهید شد به آن برسید، مگر آن که بر ترس هایتان غلبه کنید و به پرواز درآیید.

درس های زندگی #ریچارد_برانسون
کارآفرین و سرمایه‌گذار بریتانیایی رئیس و بنیان گذار گروه شرکت‌های ویرجین

  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۴۳
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

یک وقتایی دلم میخواد خودخواه ترین و طمع کار ترین آدم روی زمین بشم...
اونقدر خودخواه که نه نسل گذشته رو ببینم و نه نسل آینده رو
----------
شنیدین تا صحبت از محیط زیست میشه ، اول اشاره میشه به گذشتگان .. چه از حیث خدماتی که کردند و چه از حیث آسیب هایی که زدند..
بعد حالا که خودمون در نظر بگیریم .. دوباره به ما گفته میشه که باید آسیب هایی از جنس گذشتگان را به محیط زیست نزنیم و به فکر آیندگان باشیم...
حالا من میپرسم.. مگه ما قیامت نداریم؟ مگه ظهور منجی نداریم؟ مگه زمان اینا مشخص شده؟
خب پس میخوام از بعد خودخواهانه خودم بگم...
گذشتگان آسیب زدند باید اون دنیا پاسخ خالق بدهند.. موجب آبادانی شدند خوش به حالشون..
اما آیندگان... بدانید.. با صدای رسا میگویم که بشنوید.. لبخند
من خودخواهانه میگویم بخاطر خدایم.. که خالق همه چیز است به محیط زیست آسیب نمیزنم... نه بخاطر شما.. شما آینده ای که نمیدانم قرار است باشید یا نه...
اما قیامت وعده داده شده خدای من هست.. و من نمیخواهم بخاطر آب ، خاک ، درخت ، و.... سلامت زمین شرمنده اش باشم و بی پاسخ در مقابل سوالاتش... میخواهم سرم را بالا بگیرم و بگویم بخاطر لبخند تو خدای خوبم سعی کردم شریف باشم حتی در مقابل محیط زیستی که برایم خلق کردی...
من دوست دارم اینگونه خودخواه باشم و خدا خواه... 
------------------------------

شاید اینگونه کمتر غر بزنیم که به ما چه.. لبخند

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • ۱ نظر
  • ۳۱ خرداد ۹۵ ، ۰۴:۳۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!"
عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.
البته این ناشی از یک عشق عمیق هم هست..
  • ۰ نظر
  • ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۵
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

تو می روی و دل ز دست می رود
مرو که با تو هر چه هست می رود

                                              "هوشنگ ابتهاج"

عکس هم زیباست هم پر از حرف

  • ۰ نظر
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۳۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

کربلا شهریست اى دل شهریارش زینب است
اعتبارش از حسین و اقتدارش زینب است

نام زینب با حسین حک گشته در ایوان دل
دل که شد بیت الحسین نقش ونگارش زینب است

شیعه دارد در دلش یکتا کتاب قیمتی
ناشرش باشد حسین ، آموزگارش زینب است

هرکه نازد بر کسی زینب بنازد بر حسین
جان زهرا این حسین دار و ندارش زینب است ...

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

چیزی در تو مرا به دلدادگی می برد
آن سان که گل ها با کمند عطرها  
پروانه ها را به دام می کشند.
چیزی در تو مرا به احساس عاشقانه می برد
آن سان که برکه ها ترانه ی رنگین کمان ها را
با لحن لالایی برای ماه می خوانند
چیزی در تو مرا به جاهایی می برد
 که هرگز نرفته ام
به سلام اولین گل سرخ
به حضور سبز دستانت

چیزی در تو دنیا را خالی می کند
تا تو تنها اویِ من باشی.

"پرویز صادقی"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم
شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد
دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم

من رمیده دل آن به که در سماع نیایم
که گر به پای درآیم به در برند به دوشم

بیا به صلح من امروز در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده است از انتظار تو دوشم

مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم
که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم

به زخم خورده حکایت کنم ز دست جراحت
که تندرست ملامت کند چو من بخروشم

مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن
سخن چه فایده گفتن چو پند می ننیوشم

به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل
و گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم

سعدی

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات