گاهی میان سکوت پرهیاهو درونم به این میاندیشم که در ثانیه آخرم آن هنگام که دستانم را از خود برون مینهم چشمی هست که به دستانم خیر برساند و جانم را به آرامش رساند؟!
و این ندای درونم است که پاسخ میدهد: من در بیرون خود دستانی دارم که دستگیر دستان از خود بیرون مانده دیگران است... من شاید همین باشم و روزی دستگیر دل خودم در واپسین لحظههای نفس کشیدن هوای تو...
"یادداشتهای ناتمام، الف_ر"
۱۴۰۰.۰۱.۱۵
- ۰ نظر
- ۱۶ فروردين ۰۰ ، ۰۱:۲۵