چیده مان واژه 8
فاصله بین دو شهر را با نگاه به بیرون از چشمان پنجره، رصد میکردم... آدمهایی را دیدم که نمیدانم گرفتار زندگی هستن یا گرفتار نان...
این روزها نه زندگی آنها بوی نان میدهد و نه نان آنها نوید زندگی...
حلال و حرام را حکایتی ساخته ایم و چقدر سخت کرده ایم بر خود تمام آسان های یکتا پروردگار را...
آنهایی که ظرف غذایشان در دستشان بود منتظر کار بودند تا روزی(رزق) دیگری را برای روزهای آتی بدست آورند.. آیا شاکر آنچه در دستشان هست نیز، هستن؟!
به خودم که آمدم دیدم تنم سالم است و من جای آنها، آن بیرون و در سرما نیستم ...
نهیبی به خودم زدم که آیا من نیز شاکرم؟
عمر میگذرد خوب یا بد... تلخ یا شیرین...
اما حکایت خلقت این نیست که ما رفتار میکنیم...
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
پی نوشت : خدایا درک حلالت را عطایم کن و حلالت را روزیم نما... که من تواناترین بنده تو هستم در رسیدن به حرام ها...
جذبه ی آنچه که رضای تو نیست برایم بیشتر است... من در خودم غرقم ، تو مرا دست گیر باش.
بارالها جانم را به تو میسپارم میدانم که مراقبش هستی... گمراهی امان نمیدهد.. تو امانم بده و کنارم باش.آمین.
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"