آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

زبان عشق - هدیه دادن - (1)

دوشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۷:۳۲ ب.ظ

"خرس های پشمالو بریجیت"

کریس حدود شش ماه بود با بریجیت نامزد کرده بود که از من (گری چاپمن) وقت ملاقات گرفت. او صاف و پوست کنده هدفش از ملاقات با من را گفت: "من و بریجیت شش ماه که نامزد کرده ایم. همه چی واقعا" عالیه و من واقعا" اونو دوست دارم. اما یه چیز هست که اذیتم میکنه. اون توی اتاق خوابش حداقل پنجاه خرس پشمالو داره. نصف اونا روی تختش ریختن و اون با اونا می خوابه. اگه اون شیش ساله اش بوداز نظر من این کار اشکالی نداشت، اما اون بیست و شش ساله اش شه و من نمی تونم علت این کارش را بفهمم. اون روی اکثر خرساش اسم گذاشته، انگار که اونا بچه هاش هستن.

"این کارش به نظرم عجیب میاد و نمیدونم وقتی ازدواج کنیم چطور میشه. من خیال ندارم با خرسای پشمالو بخوابم. بنابراین چیزی که می خوام بدونم اینه که آیا اشکال از منه یا این که این رفتار برای یه دختر بیست و شش ساله عادیه؟"

کریس لبخند می زد، بنابراین من هم لبخند زدم تا برای یک لحظه موضوع را چندان جدی نگیریم. سپس گفتم : " اگه منظورت از عادی اینه که آیا همه دخترای بیست و شش ساله در اتاقی پر از خرس پشمالو می خوابن پاسخ منفیه. بعضی ها با سگای زنده می خوابن و بعضی ها هم سنجاب توی اتاق خوابشون نگه می دارن. حتی دختری رو می شناسم که مار نگه می داشت، البته توی قفس اما خب بالاخره توی اتاق خوابش."

کریس حرفم را قطع کرد و گفت : "فکر نکنم من با همچو دختری نامزد می شدم." هر دومان خندیدیم. بعد من موضوع صحبت را جدی تر کردم و به کریس گفتم : "چیزی که مهمه این نیست که یه دختر توی اتاق خوابش چی نگه می داره، بلکه اهمیت عاطفی اون چیزهاست." حالا می توانستم علامت سوال را در چشمان کریس ببینم.

او گفت : "پس قضیه جدی تر از اونه که فکر می کردم."

پاسخ دادم : " نه الزاما". بذار چند سوال ازت بپرسم. تو گفتی که بریجیت روی اکثر خرسای پشمالو اسم گذاشته. تو می دونی این خرسا از کجا اومده ان؟.... او گفت : " اکثر اونا هدیه ان. در واقع اون می دونه که هر کدوم از خرسارو کی به اون داده و کی داده. ظاهرا" والدینش از موقعی که اون بچه بوده هر سال برای تولدش یه خرس به اون داده ان. بنابراین نصف خرسا این جوری اومده ان. بعضی از اونارو هم خاله ها و عمه ها داده ان. یه چندتایی رو هم برادر کوچکترش داده.

حتی دوتا از اونارو خواستگارای سابقش داده ان. صادقانه بگم اون دوتا واقعا" موی دماغ منن."

ادامه دارد....

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پنج زبان عشق مجردها - صفحه 65 و 66 - نویسنده : گری چاپمن - ترجمه : سیمین موحد

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

زبان عشق

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات