چیده مان واژه 31
این روزها گاهی دلم میخواهد یک مسیر طولانی را قدم بزنم و خودم را با تمام واقعیاتم مرور کنم...
خوبی هایم را یکبار دیگر به خودم یادآور شوم و بدی هایی که گاهی حتی در بدی بودن آن شک دارم را به خودم تلنگر بزنم...
و در این بینابین قدم زدن ، تنم به تنی بخورد و یک لحظه به خودم بیایم و بگویم : "معذرت می خواهم من در خودم گم شده بودم...
در خوبی هایم غرق بودم و با بدی هایم برای غرق شدن آماده میشدم...
ممنونم که تنت به تنم خورد."
و دوباره با لبخندی که نمیدانم جزء کدام یک از خوبی ها یا بدی هایم است راهم را ادامه بدم.
من باید هنوز فرسنگ ها قدم بزنم تا بتوانم به خودم بیایم ، به خودشناسی...
و حیف و صد حیف که این فرصت را از خودم دریغ می کنم ، یا دریغ میشود...
شاید روزی ، در تابوتی ، روی شانه های عده ای ، قدم زنان ، آن هم به درازا ، و در فرصت اندک ، خودم را مرور کنم...
همین که فرصتی باشد هم ، غنیمتی است...
بارالها خوبی هایم را نشانم بده و بدی هایم را از من بگیر... که در فرصت کم حمل شدن بر شانه ها ، بارسنگین بدی هایم را بر دوش دیگران نبینم.... آمین.
خودم را با تمام وجود و تمام و کمال به تو معبود یگانه ام سپرده ام...
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"