فدای صبرت آقا...فدای حضرت زینب...
دلم گرفته حضرت آقا.. امام مظلومم
به یاد پهلویی.. به یاد رخ نیلی... به یاد سقایت...
دلم گرفته حضرت آقا... به یاد تشنه لبان... به یاد شش ماهه.. به یاد سه ساله...
همان سه ساله که لقب گرفت بی بی... بی بی رقیه جان...
دلم گرفته حضرت آقا... به یاد سرهایی که روی نیزهء عدو بوده... به یاد پیراهن ... به یاد انگشت و انگشتر و غارت...
دلم گرفته حضرت ... به یاد خار بیابان... به یاد خرابه... به یاد ارتفاع کوهان...
دلم گرفته آقا جان... به یاد خیمه... آتش... کودک... گوش... گوشواره...
دلم گرفته مولا... به یاد تشت طلا... سر... دختر... بابا...
دلم گرفته مولا... به یاد جوانان... علی اکبر... قاسم... عبدالله...
دلم گرفته... به یاد مادری که شیر نداشت... و فرات مهریه مادرت بوده... و کودکی که تشنه... تیر سه شعبه سیرش کرد... و خون که آسمان را شرمگین کرد...به راستی چرا؟ ای آسمان نباریدی؟؟...
دلم گرفته مولا... دلم گرفته به یاد قتله گاه... زینب... قتله گاه... سقا... قتله گاه... ارباب... ارباب... ارباب....
و این دل گرفتن چقدر بسیار است... و سالها اگر اندیشه کنم اندکی درک نتوانم...
فقط خدا را شکر که نوکرت هستم... و دل سپرده ام به جمله عمه... ما رایت الا جمیلا... حتما همین بوده که خواهرت گفته...
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"