- ۰ نظر
- ۲۶ دی ۹۳ ، ۱۷:۳۳
در دستور زبان عرفان،
مهندسی صنایع
فایلی بسیار مفید برای معرفی مهندسی صنایع ....
حجم: 826 کیلوبایت
توضیحات: معرفی مهندسی صنایع
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یک برنامهنویس (بخونید مهندس فناوری اطلاعات؛ احتمالا ترم شش!) و یک مهندس صنایع در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند.
برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟
مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید.
برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم.
مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد.
این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم 50 دلار به شما میدهم.
این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد! و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد.
حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟»
برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ (chat) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند. بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و 50 دلار به او داد.
مهندس مودبانه 50 دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد.
برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟»
مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.
نتیجه اخلاقی؛
این است فرق بین یک مهندس صنایع با فناوری اطلاعات . . . !
مرحوم آیت الله بهجت (ره) عارفان بزرگ زمان :
روزی به ایشان گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید
فرمودند : لازم نیست یک کتاب باشد
یک کلمه کافیست که بدانی “خدا می بیند”
آرام آرام خواهید مرد
اگر سفر نکنید
اگر کتاب نخوانید
اگر به صداهای زندگی گوش نکنید
اگر آنچه میکنید ارزیابی نکنید
آرام آرام خواهید مرد
وقتی که عزت نفس خود را بکشید
و به دیگران امکان ندهید که به شما کمک کنند
آرام آرام خواهید مرد
اگر بنده عادت های خود شوید
و هرروز بر همان مسیرهایی که پیوسته می روید، بروید
اگر مسیر خود را عوض نکنید
اگر لباس هایی با رنگ های مختلف نپوشید
و با کسانی که نمی شناسید صحبت نکنید
آرام آرام خواهید مرد
اگر از عشق ورزیدن پرهیز کنید
و همه آن احساساتی که انسان را آشفته می سازد
و کسانی که باعث می شوند تا چشمان شما برق زند
و قلب شما از عشق به تپش درآید
آرام آرام خواهید مرد
وقتی که از کارتان راضی نیستید یا از عشق خود گله دارید
و قصد ندارید که زندگیتان را تغییر دهید.
اگر خطر نکنید و به دنبال آنچه که در مقابل نا مطمئن ها-
بی خطر است نروید
اگر به دنبال رویاهای خود نروید
و به خودتان اجازه ندهید که
حداقل برای یک بار هم که شده
از نصیحت های قابل درک فرار نکنید
امروز زندگی کردن را آغاز کنید
امروز دل را به دریا بزنید
کاری انجام دهید
به خودتان اجازه ندهید که آرام آرام بمیرید
و فراموش نکنید که همواره با نشاط باشید !
مشکلات ما را متوقف نمی کنند، بلکه به ما آموزش می دهند.
برایان تریسی می گوید :
"روزیکه تصمیم گرفتم تا تغییر کنم ،احساس کردم خیلی با آنهایی که در مسیر موفقیت قرار دارند ،فاصله دارم.اما با کمی تحقیق متوجه شدم که اغلب کسانی که اکنون در اوج مسیرشغلی خود قرار دارند ،روزی جزء 10% پائین افراد همان شغلی بودند که میخواستند آغاز کنند...فقط آنها با تمام قدرتشان ماندن را فریاد میزدند"
فیلم کوتاه:
نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود، فیلم شروع شد، دقیقه اول
فیلم، دوربین فقط سقف یک اتاق را نمایش میداد،
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق، دقیقه سوم، دقیقه چهارم، دقیقه پنجم، هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه درآمد، اغلب حاضران، سینما را ترک کردند،ناگهان دوربین پایین آمد و یک نفر را که روی تخت خوابیده بود نشان داد و این جمله را زیرنویس کرد:
این تنها هشت دقیقه از زندگی این جانباز قطع نخاعی بود و شما طاقت نداشتید ....
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل آرامش را به تصویر بکشد. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلوها؛ تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب رودهای آرام ،کودکانی که در خاک میدویدند،رنگین کمان در آسمان و قطرات شبنم برروی گلبرگ گل سرخ… پادشاه همه تابلوها را بررسی کرد اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.اولی دریاچه آرامی بود که تصویر کوههای عظیم وآسمان آبی در آن منعکس شده بود.در جای جایش میشد ابرهای کوچک و سفید را دید واگردقیق نگاه میکردید،درگوشه چپ دریاچه ،خانه کوچکی قرار داشت که پنجره اش باز بود ودود از دودکش آن بر میخاست که نشان می داد شام گرم و نرمی درحال آماده شدن است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش میداد،اما کوهها ناهموار و قله های آنها تیز و دندانه ای شکل بودند.آسمان بالای کوه ها به طور بی رحمانه ای تاریک و ابرها آبستن آذرخش؛ تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلوهای دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند هیچ هماهنگی نداشت !اما وقتی با دقت به تابلو نگاه می کردید دربریدگی صخره ای شوم جوجه پرنده ای را می دیدید
که آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان آرام نشسته بود. پادشاه درباریان را جمع کرد واعلام نمود که برنده جایزه بهترین تصویر آرامش تابلو دوم است! و سپس توضیح داد: آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سروصدا ، بی مشکل، بی کار سخت، یافت شود بلکه چیزی است که میگذارد در میان شرایط سخت ،قلب ما همچنان آرام باشد.این تنها معنی حقیقی آرامش است.
انگار حتما باید آسمان به زمین بیاید یا باید اتفاق خاصی بیفتد ؛ مثلا معجزه ای رخ دهد که از زندگی لذت ببریم.
گاهی آنقدر در روزمرگی غرق می شویم که فراموشمان می شود ساده ترین داشته های ما شاید آرزوی فرد دیگری باشد.
ما از امر و نهی پدر کلافه باشیم و دیگری در آرزوی شنیدن صدای پدرش.
ما از باب میل نبودن غذا به جان مادرمان غر بزنیم و دیگری در حسرت صدا کردن نامش و شنیدن جواب.
صدای زنگ تلفن از خواب بعد از ظهر بیدارمان کند و ما از بدخواب شدن بنالیم و دیگری تشنه ی شنیدن صدای آشنا از پشت گوشی تلفن است.
همیشه شاکی هستیم انگار …
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت ، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی مان را گردن غروب جمعه می اندازیم.
شاید بهتر باشد گاهی فکر کنیم تمام زندگیمان معجزه است.
همین که می خوابیم ، بیدار می شویم ، نفس می کشیم.
همین که خورشید طلوع می کند ، مهتاب می تابد ، باران بی منت می بارد و هنوز می شود کسی را دوست داشت.
تمام این ها بهانه ی ساده ای است برای یک لبخند !