آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

روزهایی هست که هیچ چیزِ دنیا، حتی خوش حال کننده ترین خبرها، نمی تواند آدم را از حصار بی حوصلگی‌اش بیرون بکشد، روزهایی که دنیا به یک اندازه شفاف و غیرواقعی است.

#روزها_و_رویاها
#پیام_یزدانجو

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

کنار من بنشین و ببین که با هر نفسم چه میگویم...

شاید رساترین حرف هایم را در شماره نفس هایم بشنوی...

و آن زمان که به نفس نفس خواهم افتاد دنبال واژه ها نباش لمس کن تمام حرف هایم را...

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۳۱
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

یک لحظه سکوت این انتهای توست...

آرام تر سکوت کن...

شنیدن سکوت تو مرا خواهد کشت...

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی حوصله دنیا سر می رود و تو نگاه خسته ات را به آن میدوزی...

وقتی توان خنده ات را از سایه خوشی ها و لبخندها میگیری...

به وزیدنی ناهمگون به هم خواهی ریخت...

و فرو می پاشی بر سر دنیا...

بگذار کمی آشناتر با تو باشم همسایه دیوار به دیوارم...

و تنها از تو مرتزق باشم...

بخندم و خوش باشم بی سایه دیگران...

و سهمم از حوصله سر رفته دنیا را بردارم و به تو برسم...

آنجا که وام دار نخواهم بود...

و بی هیچ واسطه ای خواهم خندید...

تو این را نمی خواهی دنیا؟...

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۳
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گاهی فکر میکنم که چگونه است که باید تو همیشه کوتاه بیایی و در دوست داشتن هایت بزرگ شوی و باتجربه ..

اما آن هایی که تو را دوست میدارند یاد بگیرند نامهربانی کنند و تو حق نداری ناراحت شوی..

هر وقت که خواستم ناراحت و تلخ و بی معرفت شوم به خودم گفتم دنیا کوتاه است و نباید برای چیزی که خلق نشدم تلاش کنم..

من خلق نشده ام که نامهربانی و تلخی و رنجش را درون خود پرورش بدهم..

خدایا برای دلدادگی با امام حسین علیه السلام چله میگیرند... اما من هر ثانیه دلم پر میکشد..

و من نمیتوانم درونم را با تناقض ها به رشد برسانم...

پس اگر امام حسینی و اهل بیتی هستم میخوام مهربان، بخشنده، بزرگ و ........ هر آنچه که خوبی است را با خود رشد دهم و به دیاری ببرم که باقی است...

خدایا دستم بگیر و درمانم کن به داروی مهر و ایمان ... به نگاه خودت.

آمین.

"یادداشت های ناتمام ، الف_ر"

  • ۲ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۴۳
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گفت ادعیه میخواند ...

خواستم برایم بخواند ...

امین الله و زیارت عاشورا را برایم خواند ...

همین کافی بود که تا همیشه مدیونش باشم و با نوای دلنشینش خدا و عشقم به اهل بیت را بیشتر حس کنم...

بعضی آدمها همه چیزشان تو را به خدا میرساند...

مهر و محبت و نگاه و کلامشان...

خدایا خودت مراقب این جنس آدمها باش... روح و جانشان سلامت..

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

"یادداشت های ناتمام ، الف _ ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
  • ۰ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۰۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی کسی آمد و در کنار همه دغدغه ها  و مشغله هایش کنارت ایستاد و دستت را گرفت و رها نکرد تا زمان زمینت بزند..

رها نکرد تا تنها بشوی ... رها نکرد و مهربان کنارت بود... باید قدر بدانی او را...

اصلا محبت را آورده اند که نثار او کنی..

و من همه محبت ناچیزم را نثار مهربانی مردی کردم که دست دلش دست دل مرا گرفت و از روزی که آمد و بود تا امروز و هزاران روز در آینده میخواهم مهربان ترینم باشد... و من بیاموزم از او که اول از همه چیز دیندار باشم و معتقد ... اهل بیت بشناسم و معتقد ... اخلاق بشناسم و معتقد... معتقد بودنم را یادم نرود..

دلم میخواهد کنار او بیاموزم که در کوتاه بودن زندگی، بلند عمر کنم و ماندگار...

دلم میخواهد به اون بگویم چقدر برایم دوست داشتنی است اما نه؛ این واژه ها برای او کوچک و کم است...

او آنقدر بزرگ و مهربان است که میخواهم اصلا برایش واژه خلق کنم... مثل خودش که خالق واژه هاست...

چقدر خوب است که خدا پنجره ای را به سوی من باز کرد که نور خودش را از آن به جان من میتاباند...

و من سقف خانه دلم را شیشه کرده ام که نوری که به من بخشیده ای را به آسمان خودت انعکاس بدهم که ببینی که چه مهربان بنده ای خلق کرده ای و من چقدر کم سپاسگزارش هستم اما تو مراقبش باش....

مهربانم برای همه لحظه هایی که از تو آموختم و صبوری هایت را دیدم چیزی ندارم که برابری کند و به تو بدهم.. اما از خدا هر لحظه برایت خیر میخواهم و نیکی.. برکت میخواهم و عاقبت بخیری... بلا از تو دور باشد و شر سراغت نیاید... پاکی میخواهم و بلندی عمر... و قلمرو دین تو به قلمرو دینداری حسین علیه السلام و مولا محکم...

بهترین و مهربانترین و جانان ترینم یادم هست که تولدت نزدیک هست چشمک از هم اکنون به تو تبریک میگم تا خودِ خودِ خودِ روز زیبای تولدت..

خدا مرا شاکر نگه دارد .. آمین.

"یادداشت های ناتمام ، الف _ ر"

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۳:۵۸
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

دست روی شانه کسی گذاشتن که روزهای زیادی تو را مهربانانه سمت مسیری رو به جلو برده است .. حس غروری می دهد که می خواهی تکرارش کنی.. و فریاد بزنی دوست داشتن آدم هایی را که نقش زیبا در زندگی ات آفریده اند..

شانه بوده اند برایت که تکیه کنی.. بخندی و بغضت را نشانشان دهی.. بی آنکه حتی جلوی بغضت را بگیرند..

باید گاهی گریست و تکیه کرد و تهی شد از هر چه تلخی و ناملایمات و نازیبایی است..

و باید گاهی خندید بی اندازه، بی مقدار و بی ترس از طعنه های دیگران... تا به گوش فلک برسانی که شادی و خنده هم در خلقت تو بوده است...

زیبایی بودن آدم هایی در کنارم را قدر خواهم دانست.. و طلب می کنم از خدای مهربانم که مرا قدرشناس نگه دارد...

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
  • ۰ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۰:۰۵
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

یه روزی منم میرم توی خاک

و عکسام میره همه توی قاب

یه روزی که حتما میاد

و اشک هایی که جاری میشه

یه روزی میاد که همه کارشون پر از خاطره بازی میشه

یه روزی که دیگه دیره واسه خیلی چیزا

چیزایی که ساده بود اما دریغ

نخواستید تا هستم باشید رفیق

یه روزی میاد که نیستم دیگه...

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

زنی چادری به کمرش بسته و به سرعت خیابان را طی می کند...

سلام مادر.. اجازه هست تا جایی که هم مسیر هستیم باهم برویم؟

مادر: نه

من که اینگونه ضایع نشده بودم :)) گفتم چشم و سرعتم را کم کردم و او رفت..

آرام تر گام برداشتم و نگاهش کردم.. سریع میرفت با گام هایی بلند.. یا دیرش شده بود یا عادت کرده بود تند برود

هرچه بود احساس میکنم به کمرش موتور سرعت بسته بود که اینگونه سریع میرفت.. اینگونه قدرتمند...

دغدغه داشت و تلاش میکرد تند برود.. سریع و بی واهمه از شهر..

زن ها و مردهای این شهر بسیار قدرتمند هستن که نه کلاس را پیرو هستن و نه تیپ و ظاهر را دغدغه دارند.. فقط به فکر خودشان هستن.. و خود را جستجو می کنند.

تصور اینکه روزی من هم چادر به کمر ببندم خنده دار است.. اما دوست دارم روزی قدرت کافی داشته باشم که بیش از این خود خودم باشم..

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات