- ۰ نظر
- ۰۸ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۲۵
مرگ و زندگی میتواند برای هر کسی تعریف خودش را داشته باشد...
گاهی مرگ یعنی فنا کامل..
گاهی مرگ یعنی تولد..
گاهی مرگ یعنی رشد...
گاهی مرگ یعنی رسیدن...
گاهی مرگ یعنی دور شدن...
گاهی مرگ یعنی....
و همین گاهی گفتن ها با تعابیر مختلف برای زندگی وجود دارد..
همه اینها برمیگردد به اینکه هر فرد چگونه درک کرده باشد مرگ و زندگی را...
همه ما در طول چشیدن زندگی، مرگ را هم جرعه ای مینوشیم...
و گاهی آنقدر بد در این گذار، عمر را هزینه میکنیم... که دائما" در حال نوشیدن مرگ هستیم...
ما در طول زندگی این دنیاییمان... در این سکانس و پلان هایی که در این لوکیشن داریم گاهی آنقدر مرگ را تجربه میکنیم که خودمان هم نمی فهمیم...
مرگ احساس هایمان.. مرگ مهربانی هایمان.. مرگ گذشت هایمان...مرگ دوست داشتن هایمان... مرگ خوب بودنمان... و ...
و چگونه این همه مرگ را تاب می آوریم و ادعا میکنیم زنده ایم هم خودش نوعی مرگ است ، آن هم مرگ ادراکی...
خلاصه اینکه مرگ و زندگی یا زندگی و مرگ و یا زندگی + اندکی مرگ و یا هر چیز دیگر... وجود دارد.اندکی بیشتر مهربان باشیم جای دوری نمی رود.
ی وقتایی توی دنیا از نداشته هامون اذیت میشیم و بخاطر داشته هامون شاکر نیستیم پیش خدا...
ی وقتایی غرق داشته ها میشیم و یادمون میره که یک روزی نخواهیم داشت...
خلاصه بین داشتن و نداشتن درگیریم.. و یادمون میره مالک حقیقی اوست...
اوست که متولد میکند و میمیراند... اوست که حیات می بخشد و ممات ...
روز پدر را پشت سر گذاشتیم و پیش تر از آن روز مادر را... دو نعمت که فرشته های الهی هستن که خدا برای ما در دنیا مقدر فرموده و حق به گردن ما دارند بسیار...
اگر بنا باشد که نباشند.. غم ما را فراخواهد گرفت و از اندوه نبودنشان سخت آسیب خواهیم دید...
اما به نظرم همه ما انسانها امده ایم که بهم کمک کنیم برای رسیدن به تعالی... و پدر و مادر خود خود تعالی بخشی انسان هستند... آنها واسطه بودن ما هستن و حتما ما را به سعادت خواهند رساند... و سعادت آن زمانی است که قدم بگذاری به دیار باقی و خدایت را راضی از خود ببینی... و رضایت خدا غایت رضایتی است که از پدر و مادر به واسطه کمال فرزندی خود به دست می آوری....
همه ما مسافریم در این دنیا.. و خدا کند که فرشته های زندگیمان از ما راضی باشند .. چه آنانی که هستند کنار ما و لذت بودن و نفس کشیدنشان را میبریم.. و چه آنهایی که جسمشان را به خاک داده اند و با جانشان در ما جاری هستن..
عاقبت بخیری تنها چیزی است که حال دل و جان ما را خوب میکند... و این قشنگترین دعا فرشته های زندگی ماست..
خدا نگهدار این فرشته ها باشد..
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
شروع فصلی نو و دمیده شدن عمری دوباره در جان طبیعت...
مجالی دیگر برای رویش و باروری در این خلقت خارق العاده الهی(طبیعت)..
عبور از زمستان ، سردی و رخوت و در خویش فرو رفتن ... و رسیدن به فصل شکوفایی ، جوشش و رویش..
بهار با شکوفه های سفید و زیبایش بیانگر امکان آغازی دوباره و تصمیمی سازنده است.
چونان روزگارانی که متولد شده ایم میتوانیم زلال بشویم.. رشد کنیم و تعالی را تجربه نماییم.
تولد و رویش و رشد و تعالی بخشی از تغییر فصل زندگی است.
فصلی که هر سال به لطف ایزد در زندگی همه ما وجود دارد و خود را به ما می نمایاند و فرصت را به ما میدهد تا اندیشه کنیم و دوباره دوباره و دوباره اله عالمین را درک کنیم و برای او و فقط او بندگی کنیم.
اینکه رنگ برگ درختان تغییر میکند شاید برایمان ترجمان گذر عمر باشد .. یا عمیقتر شاید به معنای اجازه بالندگی و بازیابی دوباره انسانیت...
اگر رنگ برگ درختی میتواند چنان عمیق معنا شود که ذهن را تلنگری قوی باشد، چرا گذر ثاینه ثانیه عمر ما برایمان تلنگری نباشد..
از فصل نو شروع کردیم و به عمر رسیدیم.. خدا کند که این تغییر فصل ها برایتان گذر عمر بی بها نباشد بلکه تمام ثانیه های عمرتان زمینه ساز رسیدن به جاودانگی ابدی باشد...
و این فصل و این نوشتار ادامه خواهد یافت اگر عمر به دنیا باشد و بقایی در کلام نویسنده..
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
--------------------------------------------------
پی نوشت: هنوز مینویسم.. بهار 1395
اینکه آرزوی شهادت دارم یعنی مرگ ساده را نمیخواهم..
امروز دوست عزیزی رو دیدم که به اضطرار شرایط به دیدارش رفتم اما انتهایش هم نشینی و گپی شیرین و پر از آرامش بود.
رفته بود به جنوب (مناطق جنگی)، جایی که دوست دارم به آنجا سفر کنم و نقطه به نقطه آن را حس و درک کنم.
بودن در کنار این دوست برایم پر از عطر شهادت بود.. او آنقدر عاشق شهداست و آنقدر در مسیرشان گام برمیدارد که حتی به نظرم مرگ عادی برای او تقدیر نشده است.. نمیدونم این احساس من است..
او موجب شد که به زیارت قبور شهدا هم رفتم... و چقدر وقتی از حال و هوای شهدا میشنوی.. و بعدش قبرشان را لمس میکنی جنس دلت و لرزشی که به جانت می افتد متفاوت است.. و این یعنی درک با شناخت بیشتر..
دلم شهادت میخواهد.. و امروز که مسیر آن هموار است .. نمیدانم آیا در زندگیم برایم شهادت مقدر میشود یا نه...
امروز چشمانم به خاک متبرک به قدم های شهدا روشن شد و دلم بی قرار.. فقط دعا میکنم که خدا به حرمت شهدا و نیکان و صالحانش من را در مسیر شهادت قرار دهد و برای ترک این دنیای فانی توفیق و روزیم را شهادت گرداند.
بارالها مرا با مرگی عادی به سوی خودت نبر.. اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک..
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
----------------------------------------------
پی نوشت : التماس دعا اول برای ظهور حضرت حجت.. و بعد شهادت من..
بعضی وقتا آدمهایی وارد زندگی ما میشوند که خواهان بودنشان از قبل بودی... منظور از خواستن ، خواستن اون شخصیت و شاکله ی انسانی است...
بعضی وقتها آدمهایی را از زندگی ات کنار میگذاری که فکر میکنی با نبودنشان و دور شدنشان قلبت از حرکت خواهد ایستاد.
ولی اگر در هر دوی اینها نگاهت به خواست و عملکرد خدا باشد چنان برایت مسیر را عوض میکند که خودت هم باورت نمیشود دور شدنها را تحمل کردی و خواستن ها را در زندگیت می بینی...
در زندگی همه ما هستند کسانی که خودشان آمدند و خودشان رفتند... اینکه در این آمدن و رفتن ها چه بر سر ما آوردند و چه بر سر روحمان آمد شاید خیلی برایشان مهم نباشد که بی هوا رفتن...
اینجا تنها چیزی که میماند همان وجدان است و باید آدمها را به وجدانشان سپرد و این وجدان روزی آنها را به حساب خواهد کشید و عجیب حساب پس دادن به وجدان کار سختی است...
آی آدمهایی که بی هوا آمدید و بی هوا رفتید... هوای انسانیت و وجدان شما را رها نخواهد کرد و روزی باید پاسخ بدهید برای رفتارتان و عملکردتان و خودبینی هایتان...
گاهی که فکر میکنم به مولایم علی علیه السلام و فرزندان پاک و مطهرش... می بینم آنها هم در سکوتشان و مهرشان در برابر تلخی ها.... آدمها را به وادی پاسخ دادن به وجدانشان وارد میکردند... که نتیجه اش جز شیفتگی به همراه شرمندگی و تغییر برای فرد مقابل نبود... شرمنده از کار ناخوبش... شیفته رفتار مناسبی که دید و تغییر برای بهتر شدن...
هرگز در مقابل آدمهایی که بی هوا رفتن گلایه نکنید.... هرگز در مقابل آدمهایی که معرفت را بلد نیستن گلایه نکنید... هرگز در مقابل آدمهایی که نامهربانی میکنن در مقابل مهربانی، گلایه نکنید... هرگز از بدی ها و نامهربانی های دیگران دلگیر نشوید... آنها که چنین هستند باید دلگیر باشند که نتوانستند خوبی ها را ببینند و در کنار خوبی ها آرامش را حس کنند... آنها گرفتار وجدانشان خواهند شد و سخت باید پاسخ بدهند... سخت....
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
---------------------------------------------------------------------
پی نوشت: به وجدانتان رجوع کنید و اگر هنوز زمان برای تغییر و بازگشت به خوبی هست، برگردید.
توی دنیا یک سری آدم هست که برای داشتنشون باید از خیلی چیزا بگذری تا نگهشون داری.. این که ارزش این گذشتن ها رو دارن یا ندارن خودشون با رفتار و عملکردشان و با گذشتن هایی که خواهند داشت، نشان خواهند داد.
برای بعضی از آدمها نباید گذشت و برای بعضی باید خیلی گذشت کرد.
و همین تشخیص اینکه باید کدام را انتخاب کرد به دو بعد منطقی و احساسی مرتبط میشود.
و دوباره تشخیص اینکه از کدوم بعد باید در کدام موقعیت استفاده کرد و مشورت گرفت هم خیلی مهم هستش.
خب اینا یک سری کلیات دیدگاهی هستش..
اما حرف توی گذشت هست... وقتی آدمهایی توی زندگی هامون هستن و این گذشت برامون دارن چقدر براشون ما هم اهل گذشتن هستیم؟
آدمهایی که دوستمون دارن و برامون وقت میذارن.. مثل پدر و مادر ، مثل همسر ، مثل فرزند ، مثل دوست ، مثل معلم ، استاد ، و و و....
آدمهایی که صادق هستن با ما.. در تمام تلخی ها و نامهربانی های ما شیرینن و مهربان .. ما چقدر برایشان اهل گذشت هستیم؟
دنیا خیلی خیلی زود قطار عمر ما را به نقطه ی پایان مسیر میرساند و باید پیاده بشویم.. همه خوبان خویش را دوست داشته باشیم.. برایشان گذشت داشته باشیم.. مهربانی کنیم... و مراقب قلبشان باشیم..
شکستن قلب هایی که پر از مهربانی و عشق هستن جفای بزرگی است که انتهایش خوب نیست... مطمئنا" او چون مهربان است همان گذشت را خواهد داشت.. اما ما شرمنده وجدان خود خواهیم شد و این تلخ خواهد بود.
انسان های مهربان را مهربانانه دوست داشته باشیم و برایشان وقت بگذاریم و گذشت را معنا کنیم.
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
---------------------------------------------------------
پی نوشت: من آدمها را حتی اسیر وجدانشان هم نمیکنم، اما شکستن زیاد دیدم فقط امیدوارم شکسته نشوند و تجربه نکنن. (خدا در همه شرایط هست بخاطر خود خدای رحمان و رحیم گذشت را هر روز مشق میکنم.)