آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۴۰ مطلب با موضوع «فرهنگی :: شعر» ثبت شده است

برای ماهی
با سه ثانیه حافظه
تُنگ و دریا یکی ست!
دست من و شما درد نکند
که دل ِ تنگ آدم ها را
با یک عمر حافظه
توی تُنگ می اندازیم
و برای ماهی ها دل می سوزانیم!

 

"مهدیه لطیفی"

از کتاب: برف روی خط استوا

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

مرا به ذهنت نه،
به دلت بسپار!
من
از گم شدن
در جاهای شلوغ
می‌ترسم

 

"مژگان عباسلو"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

عید بزرگ ولایت مبارک .

"اکمَلتُ لکُم دینکُم" این دست امیر است
تاریخ نگاران بنویسید غدیر است

در حین نماز از نظر عرش می افتیم
این درد دل آخر انگشتر و تیر است

بر سفره به غیر از نمک و نان نگذارید
آنقدر نمک خورده به هر زخم که سیر است

از در چه بگویم که یل فاتح خیبر
از خاطره ای مثل در سوخته پیر است

در سوگ تو از ماه همینقدر بگویم
بالای سر شیر خدا کاسه ی شیر است

یک روز عزیز تو می آید که ببیند
هر آه تو یک یوسفِ در چاه اسیر است

هرچند غم و غصه ی این مرد زیاد است
ای شعر! فراموش کن امروز غدیر است

"سید سعید صاحب علم"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

همین که هستی

همین که در سرای دلم راه میروی

همین که گاهی پناه واژه هایم میشوی

کافیست برای آرامشم ....!

باش حتی همین قدر دور....

  • ۲ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد

دلبری هست به هر حال به پا برخیزد

لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است

هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد

آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند

وقت نقاره زدن  ناله ی ما برخیزد

جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند

گر پیِ کار ِ گنهکار ز جا برخیزد

زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند

آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟

تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد

از سر ِ راه محال است گدا برخیزد

بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند

از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد

حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد

حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

 

   "علی اکبر لطیفیان"

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)


در سمت توام

دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران

روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...

هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند ...

هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...

کاش من همه بودم
کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...

کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...

تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست

زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...

"محمد صالح علاء"



  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

من ندیدم که کریمی به کَرَم فکر کند،
به چه مقدار به زائر بدهم فکر کند،
از شما خواستن عشق است، ضرر خواهد کرد
هرکه در وقت گدایی به رقم فکر کند،
بهتر آن است که زائر اگر آمد به حرم،
دو قدم عشق بورزد سه قدم فکر کند،
به دوگلدسته،دو تا ساق به دوش گنبد،
به رواقی که شده پیش تو خم فکر کند،
چون که از باب جواد تو کسی داخل شد،
خنده دار است که دیگر به قسم فکر کند...

السلام علیک یا امام الرئــــــــــوف ...

  • ۰ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۱
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

زائری بارانی ام، آقا به دادم می رسی؟
بی پناهم، خسته ام، تنها؛ به دادم می رسی؟
گرچه آهو نیستم؛ اما پر از دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوها، به دادم می رسی؟
از کبوترها که می پرسم، نشانـ می دهند
گنبد و گلدسته هایت را، به دادم می رسی؟
ماهی افتاده بر خاکم، لبالب تشنگی
پهنه آبی ترین دریا؛ به دادم می رسی؟
ماهِ نورانیِ شب های سیاهِ عمرِ من
ماهِ من، ای ماهِ من؛ آیا به دادم می رسی؟
من دخیل التماسم را بـه چشمت بستـه ام
هشتمین دردانه زهرا(س)، به دادم می رسی؟
باز هم مشهد، مسافرها، هیاهوی حرم
یک نفر فریاد زد: آقا! به دادم می رسی؟
"السلام علیک یا علی بن موسی الرضا"

  • ۰ نظر
  • ۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۳۸
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گیرم همه جای جهان جهنم!

گیرم دست های زمین
بی بذر و
بی خنده
گیرم چنته ی زمان
بی عشق و
بی "هر چه تو می گویی" اصلا!

کافی بود کمی
فقط کمی
پنجره را باز کنی...!
زندگی

از پنجره های بسته رد نمی شود!

 

"مهدیه لطیفی"

  • ۱ نظر
  • ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

دلبستگی نه ناتانائیل، عشق.

باید دست به عمل زد. بی داوری درباره خوب و بد آن. باید دوست داشت و از خیر و شر آن دغدغه ای به خود راه نداد. ناتانائیل ... من به تو شور و شوق خواهم آموخت.

ناتانائیل، دوست دارم به تو مسرتی ببخشم که تاکنون کسی دیگر به تو نبخشیده باشد. در حالی که خود مالک این مسرتم، نمی دانم آن را چگونه به تو بدهم. دلم می خواهد با صمیمیتی خطابت کنم که تاکنون کس دیگری نکرده باشد. دلم می خواهد شب هنگام، آن زمان که کتابهای بسیاری را پیاپی باز می کنی و می بندی و در هر یک از آنها چیزی بیش از آنچه تاکنون بر تو آشکار کرده است می جویی، در لحظه ای از راه برسم که هنوز در انتظاری. در لحظه ای که شور و شوقت اندک اندک از اینکه تکیه گاهی ندارد به اندوه تبدیل می شود.

من تنها برای تو می نویسم... تنها به خاطر این لحظه هاست که برایت می نویسم و زندگی ما در برابرمان، همچون جامی پر از آب سرد و گواراست. جامی مرطوب که بیماری تبدار آن را به دست می گیرد.

 

"آندره ژید"

برگرفته از کتاب: مائده های زمینی

  • ۱ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات