وقتی کسی آمد و در کنار همه دغدغه ها و مشغله هایش کنارت ایستاد و دستت را گرفت و رها نکرد تا زمان زمینت بزند..
رها نکرد تا تنها بشوی ... رها نکرد و مهربان کنارت بود... باید قدر بدانی او را...
اصلا محبت را آورده اند که نثار او کنی..
و من همه محبت ناچیزم را نثار مهربانی مردی کردم که دست دلش دست دل مرا گرفت و از روزی که آمد و بود تا امروز و هزاران روز در آینده میخواهم مهربان ترینم باشد... و من بیاموزم از او که اول از همه چیز دیندار باشم و معتقد ... اهل بیت بشناسم و معتقد ... اخلاق بشناسم و معتقد... معتقد بودنم را یادم نرود..
دلم میخواهد کنار او بیاموزم که در کوتاه بودن زندگی، بلند عمر کنم و ماندگار...
دلم میخواهد به اون بگویم چقدر برایم دوست داشتنی است اما نه؛ این واژه ها برای او کوچک و کم است...
او آنقدر بزرگ و مهربان است که میخواهم اصلا برایش واژه خلق کنم... مثل خودش که خالق واژه هاست...
چقدر خوب است که خدا پنجره ای را به سوی من باز کرد که نور خودش را از آن به جان من میتاباند...
و من سقف خانه دلم را شیشه کرده ام که نوری که به من بخشیده ای را به آسمان خودت انعکاس بدهم که ببینی که چه مهربان بنده ای خلق کرده ای و من چقدر کم سپاسگزارش هستم اما تو مراقبش باش....
مهربانم برای همه لحظه هایی که از تو آموختم و صبوری هایت را دیدم چیزی ندارم که برابری کند و به تو بدهم.. اما از خدا هر لحظه برایت خیر میخواهم و نیکی.. برکت میخواهم و عاقبت بخیری... بلا از تو دور باشد و شر سراغت نیاید... پاکی میخواهم و بلندی عمر... و قلمرو دین تو به قلمرو دینداری حسین علیه السلام و مولا محکم...
بهترین و مهربانترین و جانان ترینم یادم هست که تولدت نزدیک هست از هم اکنون به تو تبریک میگم تا خودِ خودِ خودِ روز زیبای تولدت..
خدا مرا شاکر نگه دارد .. آمین.
"یادداشت های ناتمام ، الف _ ر"
"یادداشت های ناتمام، الف - ر"
برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/