آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چیده مان واژه» ثبت شده است

سفید می باری و این روزگار سیاه زده را درخشان می کنی...
خورشید که طلوع کرد و نورش بر مهمانان سفیدپوش زمین تابید چشم ها را طاقت گشایش و دیدن این بازتاب نیست..
ای زلال آسمانی تو دلیل این انعکاس نوری..
آدم برفی ها، آدم هایی از جنس تو هستن.. ساکت، اما پر لبخند.. به آن ها دست که می زنی سردند اما خورشید که به آن ها می خورد از مهر خورشید آب می شوند، خورشید همان همسایه آسمانیشان است.. نورش را به جان میخرند..
ای آسمانی ترین قطرات بر تمام سرزمینم ببار.. روزگار من به سفیدی ات، به انعکاس نورت و آب شدن پر شرمت نیاز دارد..

۵آذر۱۳۹۵

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

منم مسافرم اما..

نفس نفس زنان کنار پنجره هستم
منم همان مسافر جا مانده،
کنار پنجره هر زائری که رد میشد
وجود من فقط قفس میشد،
برای پر زدنم انگار باید سر بکوبم.. به پنجره ها، پنجره فولادها..
و پنجره فولاد رضا در نظرم آمد..

این حکایت تلخ ما جامانده هاست، که پنجره هامان محافظی دارند، گمان من رفته سوی معصیت ها..
به معصیت اقرار می کنم اما، به جان جوادت حکایت خوف و رجاست..
امید را بعد هر خوفی، کلید کرده ام در اجابت ها...

ببین من، پرنده، پنجره، زائرها..
ببین اشتیاق در چهره مسافرها..
وقتش شده انگار، گریه و اشک و التماس ها..
عنایتی بنما، کربلا، هم قدم زائرها..
حکایت چای موکب ها..
مهدی جان، تو بگو از دلم، مسافرم اما پشت پنجره با اشک و آه و بی جاده.. پی کربلا درون قلبم...
 زمینی که دستی در آن افتاده..
مسافرم اما ، کجاست جای قدم هایم در این مسیر پر ز پیاده..

17آبان 1395

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

شبی که بلند است و آسمانش سرد، به دل اگر وعده خورشید دهی محقق نیست..

ولی به دیدن رنگین کمان امید داشته باش... گاهی سرما باران می آورد و امید نور ایجاد می کند.. و اتفاق باران و نور .. هلالی رنگین نتیجه خواهد داد، تو زیبایی را منتظر باش..

۱۶ آبان ۱۳۹۵

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

توی زندگی همیشه باید ریسک کرد

یعنی دلت بسپاری به خدا و ریسک کنی.. برای رسیدن به هدف هم باید تلاش کرد.. باید به قول پیامبر هجرت کرد..

من همیشه توی زندگیم از این برنامه ها دارم.. دلم میخواد از شهرم برم به جاهایی که برام زمینه ساز بهتر شدن و پیشرفت هست..

جاهایی که برام پر انگیزه است.. پر از نگاه های خوب و بزرگ و خلاصه هیجان و انرژی درست هستش..

توی خونه ام هستم اما با آدمایی از شهرهایی بزرگ با تفکراتی بزرگ درارتباطم.. میگم بزرگ و شاید شعف هم دارم براش بخاطر اینه که به ساختن آینده ای درخشان برای من نزدیکتر هستن.. ازشون یاد میگیرم..

دلم میخواد برم به فضایی که بتونم توش رشد رو اصلا بفهمم...

خب خیلیا میگن یکی از راه هاش درس خوندن توی دانشگاه های مطرح و بزرگ هستش..

امااااااااااا مگه میشه... اون که همش میشه دویدن دنبال مدرک.. که آخرشم برآوردت بشه یک مدرک که با خودت باید توی چمدونت بذاری و برگردی...

نههههههههه... من منظورم اینجوری رفتن و رشد نیست..

من از کارای اکتیو و پر از تلاش و پژوهش خیلی خوشم میاد.. ولی گیجم.. خیلی گیج..

از بس توی سرم فکر هست که نمیدونم باید چیکار کنم.. بخاطر همین برای سفرهای کوچیک هم دچار تردید میشم..

هرچقدر هم زمان بگذره من بیشتر اسیر این تردید میشم و توی این تردید میمیرم آخر...

خب پس حالا که اینارو میدونم.. میخوام حرکت کنم.. اولین قدم برداشتم توکل... خدایا تو خیر و صلاح منو میدونی.. دستم رو بگیر و منو به حرکت بنداز... و ببر... اونقدر که به تعالی برسم.. و مراقب معنویاتم باشم..

من حرکت می کنم.. و از این گیجی و ایستایی هم خسته شدم..

همین.

دهم آبان 1395

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

پاییز...

بیشتر که فکر می کنم پاییز فقط فصل ریزش برگها نیست... فصل صدای خش خش برگها در زیر قدمهایم نیست..
کمی مکث، بیا دیگر تعبیر پاییز را تغییر بدهیم از ریزش برگ ها، به مسیر رویش برای جوانه زدن ها...
از صدای خش خش برگ زیر پا، به ایستادن روی گذشته اشتباه..
پاییز که همیشه نیامده دونفره هایمان را رقم بزند، بلکه ما همیشه دونفره هایی پاییزی هستیم.. (من و خودم) و پاییز بینمان همیشگی است.. من خودِ خودم را به پاییز مدیونم، به پاییز درونم که مرا می ریزاند، مرا به سمت جوانه زدن میبرد، و مرا رشد می دهد...
من در رستاخیز بهار را خواهم دید اگر خودم را به درک پاییز برسانم..
بهار، رستاخیز و جاودانگی...
دونفره هایم را آنجا معنا می کنم، روزی که من پیش خودم شرمنده نیستم و وجدانم آرام است و خدایم لبخندزنان نظاره گر من، یعنی همان خودِ خوبِ درونم است.. همانی که خدا درونش جریان دارد.
پاییز برایم بهار می آورد اگر درکش کنم...

پنجم آبان ۱۳۹۵

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی باران می بارد حس می کنم مدام بر زمین می کوبی که بیدارمان کنی.. تو قطره ها را به زمین میزنی که ما بیدار شویم.. از آسمانت میبارن بر زمین ما.. و بی منت و بی آنکه ما را از خود دور بدانن نوازشمان می کنن.. قلقلک های باران را تاکنون حس کرده اید :) می خواهد بخندیم و او ببارد و بشوید و ببرد.. غم ها را، دلتنگی ها را، غصه ها را... ببارد و بشوید و برود جایی دیگر و دوباره همین تکرار... باران این بار که خواستی بباری بیشتر سمت من باش هم شستن نیاز دارم هم به قلقلک هایت.. من به نشانک های لبخند خدا روی چهره ام محتاجم.. از آسمان میایی و آسمانیم میکنی.. دلم تنگ میشود و فصلی که تو بیشتر بیایی را همیشه دعوت می کنم... رحمتی از سوی خدا ، باران می بارد و من خیس شده ام و دوباره لبخند و قلقلک و نگاه خدا و آرامش :)

سوم آبان ۱۳۹۵ .. باران می بارد و دلم...

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

امروز یک کم وبلاگ خوانی کردم... یکی دو روز پیش فیلمی از شبکه آی فیلم پخش شد به نام "سر به مهر" جریانش نفهمیدم از بس گنگ بود و ایضا همه حرف میزدن.. چون مهمانی بودم.. ولی یک کم حول محور نماز بود و اول وقت میخواست بخونه و داستان هایی که براش پیش می اومد.. نکته جالبش وبلاگ نویسی نقش اول بود... همه چیز رو می اومد و توی وبلاگش می نوشت... منم دلم خواست.. یعنی موقعی که داشتم می دیدم بهم چسبید.. یک کم این جزئیات و وسواس در نوشتار اگر بذارم کنار زیاد میام اینجا و زیادتر خواهم نوشت...

یک چند وقتیه قلمم گذاشتم کنار و ذهنم پر از واژه هایی است که بی قرار چیده شدن هستن.. بسیار درگیر فضای مجاز هستم نه بی دلیل و افراطی اما نمیدانم چرا مجال کمتری دارم برای نوشتن در وبلاگ.... جایی که همیشه دوستش دارم و برایم تکراری نشدنی است...

القصه ... امروز رفتم یک کم وبلاگ خوانی خیلی برام جذاب بود که دیدم هنوز هستن وبلاگ هایی که مدام می نویسند.. و مخاطب دارند و با مخاطبشان ارتباط برقرار می کنند... یعنی همین واکنش دادن ها به مطالب و این چیز میزا...

باید بیشتر سر بزنم به این گوشه دنج که برایم راحتترین است برای نوشتن و ثبت کردن... در سرم هست که بروم وب سایتی برای خودم راه اندازی کنم... هم جزئیاتش را یاد میگیرم و هم صفحه شخصی برای خودم میسازم... اما هنوز فرصت ندارم ... بین خودمان باشد هنوز درست و حسابی بلدش نیستم...

دعا کنید برایم که بنویسم.. آرامم می کند.. و واژه های سرگردان ذهنم را به مقصدشان میرساند..

اول آبان 1395

اندیشه خلاق به دنبال چیده مان واژه هایش

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی طواف مرقد شش گوشه میکنی یارا / تنها دعای ماست که ما را دعا کنی/
ما را که نه... دعا کنی به استجابت #اللهم_عجل_لولیک_الفرج....
کاین آمدن همان دعای تو برای ماست

به آمدنت در وقت حیاتم امید دارم/
ما را امید دیدنت صبور کرد در داغ حسین علیه السلام

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

هر سال سالروز رفتنت با سالروز میلاد عزیز دیگری یکی است... و چون رفتنت نیز تولدی دوباره برای تو عزیزترینم بود.. بهانه میشود تا همه دور هم جمع شویم و میلاد راجشن میگیریم و یادت را زنده میکنیم.. مطمئنم تو هم خوشحال خواهی بود.

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات