آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۸۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «چیده مان واژه» ثبت شده است

یک لحظه سکوت این انتهای توست...

آرام تر سکوت کن...

شنیدن سکوت تو مرا خواهد کشت...

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۱:۱۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی حوصله دنیا سر می رود و تو نگاه خسته ات را به آن میدوزی...

وقتی توان خنده ات را از سایه خوشی ها و لبخندها میگیری...

به وزیدنی ناهمگون به هم خواهی ریخت...

و فرو می پاشی بر سر دنیا...

بگذار کمی آشناتر با تو باشم همسایه دیوار به دیوارم...

و تنها از تو مرتزق باشم...

بخندم و خوش باشم بی سایه دیگران...

و سهمم از حوصله سر رفته دنیا را بردارم و به تو برسم...

آنجا که وام دار نخواهم بود...

و بی هیچ واسطه ای خواهم خندید...

تو این را نمی خواهی دنیا؟...

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۳
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گفت ادعیه میخواند ...

خواستم برایم بخواند ...

امین الله و زیارت عاشورا را برایم خواند ...

همین کافی بود که تا همیشه مدیونش باشم و با نوای دلنشینش خدا و عشقم به اهل بیت را بیشتر حس کنم...

بعضی آدمها همه چیزشان تو را به خدا میرساند...

مهر و محبت و نگاه و کلامشان...

خدایا خودت مراقب این جنس آدمها باش... روح و جانشان سلامت..

"یادداشت های ناتمام، الف_ر"

"یادداشت های ناتمام ، الف _ ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
  • ۰ نظر
  • ۱۲ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۰۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

زنی چادری به کمرش بسته و به سرعت خیابان را طی می کند...

سلام مادر.. اجازه هست تا جایی که هم مسیر هستیم باهم برویم؟

مادر: نه

من که اینگونه ضایع نشده بودم :)) گفتم چشم و سرعتم را کم کردم و او رفت..

آرام تر گام برداشتم و نگاهش کردم.. سریع میرفت با گام هایی بلند.. یا دیرش شده بود یا عادت کرده بود تند برود

هرچه بود احساس میکنم به کمرش موتور سرعت بسته بود که اینگونه سریع میرفت.. اینگونه قدرتمند...

دغدغه داشت و تلاش میکرد تند برود.. سریع و بی واهمه از شهر..

زن ها و مردهای این شهر بسیار قدرتمند هستن که نه کلاس را پیرو هستن و نه تیپ و ظاهر را دغدغه دارند.. فقط به فکر خودشان هستن.. و خود را جستجو می کنند.

تصور اینکه روزی من هم چادر به کمر ببندم خنده دار است.. اما دوست دارم روزی قدرت کافی داشته باشم که بیش از این خود خودم باشم..

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

  • ۰ نظر
  • ۲۲ شهریور ۹۶ ، ۱۱:۳۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

تو از حالم چه میدانی.. حال من خوب است ولی.. اما..

هنوزم بعد آن دیدار ، قلب من بسیار مغلوب است ولی.. اما..

من آن آیینه ام که دوستش داشتی.. ولی..اما..

تو هم در دست خود سنگی به پنهانی نگه داشتی ..ولی.. اما..

شکستن کار آسانی است.. آیینه هزاران تکه می گردد .. ولی .. اما

در آن هر تکه هم من تمامت را نشان میدم.. ولی.. اما..

هنوزم دوستت دارم.. ولی.. اما..

"یادداشت های ناتمام، الف - ر"

  • ۱ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۲۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

چگونه بگویم حرفم را که بدانی چقدر در جان منی..

چگونه بگویم که بدانی بارانی می شوم وقتی نمی شنوم جانم را..

چگونه بگویم قرار تمام لحظه هام..

چگونه بگویم که من ساده حرفم به زبان جاری است..

چه سخت می شوید در مقابل سادگی..

"یادداشت های ناتمام، الف - ر "

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

برگرفته شده از : http://scholar-accurate.blog.ir/
  • ۰ نظر
  • ۱۷ شهریور ۹۶ ، ۱۴:۰۳
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گاهی بهانه می خواهی آنقدر بنویسی که کلمات ذهنت تمام شود.. و بی بهانه نوشتن را قدر بدانی که مثل گوش های شنوایی است که بی توقع تو را می شنوند..
 این نوشتن ها شاید جاده افکارت را طویل کند و مسیری شود برای دیگری اما.. این فقط بخشی از منفعت نوشتن است..
 و بدانیم که افکارمان را نباید رها کنیم که ما را به هر سویی ببرند.. آنها سربازان زیستن ما باید باشند..

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • ۰ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۳۸
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

پابوس و دست بوس هستم.. و به جان میخرم رنج های جان خسته ات را اگر دوباره برگردی پدر...
و اکنون مرا خالی کنی از این تهی ها...
روزت مبارک مسافر بی بازگشتم..
با اینکه میدانم نمی آیی، هر روز چشم انتظارت بودم.. تمام خانه به دوشی هایمان را برایت گفته ام و برایت آدرس های جدیدمان را نوشتم که گمم نکنی و مستقیم به خانه ات بیایی..
و میدانم نمی آیی... اما صبح به صبح صدای اذان را که میشنوم انگار که زودتر از من صدای الله اکبر گفتنت می آید...
موهایم را که می بافتی یادت هست؟
بعد رفتنت آن ها را هم از من گرفتن، فکر میکردن مرا یاد تو می اندازد و نباید باشد.. چه کودکانه فکر میکردن.. مگر می شود یاد پدر را از ذهن دختر گرفت؟

بعد از آن برای دستان تو هرگز کوتاهشان نمی کنم... دختر است همین ناز بودن های دخترانه اش...
دکمه های شلوار که راست کار تو بود.. مادر میگفت بذار خودش ببندد همیشه که تو نیستی..
چرا قرار بود همیشه نباشی .. من دکمه هایی که با دستان تو بسته شد را تا مدت ها از دید همه پنهان نگهش داشتم..
آنقدر کوتاه بود با هم بودنمان که میترسم چهره ات را فراموش کنم و فقط با عکست در ذهنم نقش ببندی ... نه..
من تو و ماه ترین چهره ات را میخواهم.. عکس ها را نمی خواهم.. آن ها تو نیستن..

  • ۱ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۶ ، ۰۳:۱۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

پر شده ام ز دلتنگی..

دلتنگی برای خودم، برای دلم، برای آنی که سابق بوده ام..

روزها، روزگارها و آدم ها بی تاثیر نبوده اند در من..

مرا تغییر داده اند..

آنقدر شکننده شده ام که بی تاب بی تاب می شوم با هر بی مهری..

دلم بیشتر از همه از خودم می گیرد.. از خودم و تمام اعتمادهایم که به خوبانم دارم اما آن ها خدشه دارش می کنن..

دلتنگی و دلگیری دو فرض متفاوت برای یک انسان هستند..

دلتنگی امان از آدم می گیرد.. و دلگیری جانت را..

دلتنگ که می شوی میدانی که دلت پر است از خوشی هایی که دوباره می خواهی آن ها را...

اما دلگیر سدی است برای همه آن خوشی ها و تکرارهایش..

خدایا این سرزمینی که روزی مرا خاکش خواهد بلعید و روحی که روزی به سوی تو باز خواهد گشت.. این روزها بی امان بی تاب است..

تو با همه مهربانی ات دست دلم را بگیر من بی پناهم بی پناه خدایا...

و تنهایم تنها خدایا...

در افکارم و آنچه که می بینم بی قرار شده ام و از درون شکسته ام..

من از بی وفایی بنده هایت شکسته ام.. بیچاره دلی که در گرو بنده هایت باشد..

خدایا دست دلم بگیر... من تو را بیشتر می خواهم.. تنهایم نگذار...

-------------------------------

آنکه می نویسد به واژه ها حساس است... امان ز واژه ها که دل خون کرده اند مرا..

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • ۱ نظر
  • ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۱۳:۱۰
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

دلم درد میگیره اما کو کسی که ببینه این درد...

بعضی از آدمها عجیب میان توی زندگیت و تاثیر میذارن و یهو بی دلیل بی وفا میشن..

اونایی که همه تلاششون میکردن که یک بار ببیننت، یک بار بشنونت، و یک بار براشون بنویسی..

اینکه چی میشه وقتی به همه اینها رسیدن یهو بی مهر میشن، یهو دیگه نمی بیننت.. دیگه برای نوشته هات ارزش قائل نمیشن..

و هزاران مورد دیگه... نمی فهممش...

شاید از بس خودخواه هستن که همین که به خواسته هاشون رسیدن کافیه.. و دست میکشن از دلی که اون هم مال یک انسان.. و ممکن بشکنه.. بگیره..

نباشید اینجوری.. آدمهایی که وارد زندگیتون می کنید احساس دارن، قلب دارن، روح دارن،... بر شما وظیفه است که مراقبشون باشید..

اینکه به خواسته هاتون برسید و بعد بی تفاوت بشید انصاف نیست.. به خصوص اونی که دم به ساعتش دم از خدا و اهل بیت باشه... آسیب هایی که میزنه بزرگتر هست... تصورات اون فرد رو هم داغون می کنید..

تعهد و وفادار بودن فقط به موندن نیست.. باید به احساس آدم ها، به قلبشون، به محبتشون هم وفادار باشید.

وقتی با دیگران خودتون مشغول کردید یادتون باشه شما انسانید و حتما برای اونی که ازتون انتظار داره وفادارش باشید دیگه نمی تونید مثل گذشته زمان بذارید.. شما حق اون رو با دیگران تقسیم کردید و این جفاست..

ارتباطات اجتماعی اگر به تقسیم احساساتتان و خنده هایتان و دلبری هایتان با دیگران رسید.. فاتحه وفایتان را بخوانید.

به ویژه وفاداری به همسر، به خواهر، به خانواده...

-------------------------------

پی نوشت: حواسمان به خودمان نیست.. به آن هایی که صادقانه و مهربانانه هم کنارمون هستن و سکوت کردن حواسمان نیست.

پی نوشت: نگران روز رونمایی ها هم باشیم.

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات