پنج شنبه که میرسد دلت که میگیرد میروی سراغ سنگ های سرد اما همیشگی...
میروی سراغ دلهای خفته در خاک...
میروی سراغ کسانی که میدانی سکوت کرده اند تا تو را بشنوند...
این فقط برای جمعه ها نیست... هر وقت خسته که میشوی هم میروی سراغشان...
نمیدانم یاد آخرت است که دل را آرام می کند... یا بودن سکوتی که برای شنیدن تو تمام قد سکوت کرده است... هر چه هست آرامشی است وصف ناشدنی...
وقتی هستیم گوش هایی نداریم برای شنیدن دلهایی که سکوت کرده اند...
همهمه دنیا گوش هایمان را کر کرده است و صدای دل را نمی شنویم...
آنها که سفر کردند نمیدانم دور و برشان سکوت است یا صدا... ولی شنوای خوبی شده اند...
می شنوند... تسکینت می دهند... و دردت را از تو می گیرند و میروند... با خود به کجا می برند نمیدانم اما با کوله ای پر از سکوت و درمان برمیگردند...
همه چیز حول محور سکوت است اما تو درمان شده باز میگردی...
این روزها زیاد به درمان شدن نیاز دارم... تمرین سکوت کرده ام... اما هنوز درد میکند جای حرف های نزده... جای حرفهای خورده شده...
مهربانی که سالهاست در سفری، درمانم کن...
درمانم کن ای سراسر سکوت و آرامش...
"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"
- ۱ نظر
- ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۰۵