قلم به روی کاغذ اهل سیاه مشق است نوشتن نام تو نور تمام و محض است —---------------------- به نام خاتم الانبیاء ، به نام خدای رسول، به نام خالق..... 🔅به نام خدا🔅
پیام آور عشق و مهربانی "محمد رسول الله" پیامبر شادی و مودت ، پیامبر صبر و استقامت ، پیامبر جان ، پیامبر جسم "محمد رسول خاتم"
میلاد سراسر نور و عطر و مهربانی رسول خاتم و حضرت صادق علیهم السلام مبارک باد دل های شاد تمام بشریت . میلاد فرخنده و مبارک صدق عالم، نواده علی، - و پدر زهرای اطهر عطری است که به مشام عالمیان ناب و بی نظیر است.
🌺🌺🌺🌺🌺 محمد رسول الله نه فقط نبی، نه فقط خاتم الانبیاء ، نه فقط صاحب قرآن، نه نه ، او پدر #فاطمه است.
محمد رسول الله پدر فاطمه است و همسر خدیجه ای که عشق را و دلدادگی را و بندگی را معنا کرد.
محمد رسول الله جد بزرگوار حسنین، کودکانی که سید شباب اهل الجنة شده اند.
"محمد نگاه خیره به قتلگاهست محمد اذن خواندن قرآن روی نیزه هاست"
محمد رسول الله جد بزرگوار بی بی، خانم، بانوی عالم زینب کبری است. محمد رسول الله صاحب عبای پنج تن آل عباست. 🔆محمد رسول الله معجزه باران در کویر خشکی هاست.🔆 محمد رسول الله نه نماد مهربانی، نه سمبل محبت که ریشه و عمق واقعی مهراست و مهربانی. محمد رسول الله شأن و عظمت آیه به آیه قرآن است. محمد رسول الله محرم شنیدن سر الله است. محمد جد بزرگوار هشتمین خورشید است "ثامن الحجج، علی بن موسی الرضا" محمد جد بزرگوار امام زمان ها و امام عصرها و جد بزرگوار #مهدی امام عصر و زمان ماست. محمد نه فقط خاتم الانبیاء ، نه فقط صاحب معجزه بزرگ قرآن ، نه فقط ............ "محمد ریشه و اساس و بنیان تسلیم بودن در درگاه الهی است ، #محمد_دلیل_مسلمانی_است. " 🌺محمد رسول آسمانی است 🌺
دلم گرفته حضرت آقا... به یاد تشنه لبان... به یاد شش ماهه.. به یاد سه ساله...
همان سه ساله که لقب گرفت بی بی... بی بی رقیه جان...
دلم گرفته حضرت آقا... به یاد سرهایی که روی نیزهء عدو بوده... به یاد پیراهن ... به یاد انگشت و انگشتر و غارت...
دلم گرفته حضرت ... به یاد خار بیابان... به یاد خرابه... به یاد ارتفاع کوهان...
دلم گرفته آقا جان... به یاد خیمه... آتش... کودک... گوش... گوشواره...
دلم گرفته مولا... به یاد تشت طلا... سر... دختر... بابا...
دلم گرفته مولا... به یاد جوانان... علی اکبر... قاسم... عبدالله...
دلم گرفته... به یاد مادری که شیر نداشت... و فرات مهریه مادرت بوده... و کودکی که تشنه... تیر سه شعبه سیرش کرد... و خون که آسمان را شرمگین کرد...به راستی چرا؟ ای آسمان نباریدی؟؟...
دلم گرفته مولا... دلم گرفته به یاد قتله گاه... زینب... قتله گاه... سقا... قتله گاه... ارباب... ارباب... ارباب....
و این دل گرفتن چقدر بسیار است... و سالها اگر اندیشه کنم اندکی درک نتوانم...
فقط خدا را شکر که نوکرت هستم... و دل سپرده ام به جمله عمه... ما رایت الا جمیلا... حتما همین بوده که خواهرت گفته...
سالها در نبودنت نمیدانستم که باید بی قرار بازگشت روزهای گذشته باشم یا دل خسته از روزهایی که قرار است تجربه کنم و تو در آنها غائب باشی...سالهاست عمر خویش را بدون تو میگذرانم و نمیدانم که کجای این سالها عطر حضورت هدایتگر قدم های من بود...
عطر حضورت.... آری این دقیقا همان حلقه گمشده ذهنم بود..
این که تو نیستی، اما هستی... اینکه بودنت برای من دیگر فقط یک جسم نیست تو به بودن ماورائی پیوستی... بودنی که در هر لحظه و در هر خواستن هست...
نمیدانم که تمثیلم درست هست یا نه... اما تو دیگر جزء ذره های هوای اطرافم شده ای... من تو را نفس میکشم... زندگی میکنم و جان میگیرم...
و مگر می شود قطعه ای از بهشت روی زمین باشد و شلوغ نباشد؟!
آنجا همیشه شلوغ است و چه زیباست که این حالت توفانی همیشه در سیطره ای عرفانی است. وقتی که می رسی و روبه روی ضریح می ایستی؛
وقتی که می بینی دست های قد کشیده را که به طرف ضریح می روند؛
وقتی می بینی ضریح نقطه ای شده است شبیه به مرکز یک پرگار و گویی تمام اشیا در اطراف را به طرف خود می کشد؛
وقتی می بینی حتی انگار آینه کاری ها و نقش و نگارها دوست دارند کنده شوند و به طرف ضریح بروند و حتی تمام حروف و واژه های متبرک در اطراف دوست دارند به حرکت درآیند؛
وقتی حس می کنی این مرکز ثقل منتظر آمدنت بوده است و وقتی حس می کنی، غریب طوس همچنان غریب است و تمام این آشنایان، تمام روشنایی ها، مثل وطن او نیست؛
اینجاست که چشم هایت خود به خود می جوشند و دست هایت به طرف ضریح قد می کشند؛ گویی این غریب، تمام غربا را در آغوش مهربان خود کشیده است.
حاجتت را بگویی یا نگویی مهم نیست؛
سلام که بدهی، حس می کنی آنجا وطن توست.
تنها کافی است بگویی «اَلسَّلٰامُ عَلَیک یٰا عَلِی ابْنَ مُوسَی الرِّضٰا الْمُرْتَضٰی».
پروردگار یگانه ام سپاس تو را برای تمام خیرات و برکاتی که عطایم کردی..
سپاس تو را که تضمین سلامتم را به تطبیق زندگیم با قوانین الهی ات قرار دادی.... و رمضان ماه سلامت جسم و روح...
سپاس تو را یگانه معبود من که تا این لحظه از رمضان الکریم از ماه میهانی تو را نفس کشیدم .. نمیدانم درک نموده ام یا نه... اما افطارت را انتظار کشیدم که اعتراف کنم هر چه دارم از توست و بگویم اللهم لک صمت و علی رزقک افطرت و علیک توکلت... و فرار کنم از هرچه که مرا به بی تویی دچار میکند... و میخواهم در هر افطار نه از روی غرور که از روی بی چیزی و تهی بودنم از بندگی ، که همین ناچیز مرا در ماه میهمانی ات بپذیر فتقبل منا....
بارالها ، شنوا و دانای بر همه چیز... بشنو این دعایم را واغفرلی تلک الذنوب العظام، فانه لا یغفرها غیرک.. یا رحمن یا علام...
تمام این زیبایی و این مهربانی را تو میزبان همیشه من ، میزبان جان و روح و جسم که نه ، اصلا مالک و خالق من... تو عطایم کردی و مهربانانه مرا در این ماه به خلوص و زلالی که لایق آن در حقیقت هستم و در واقعیتم دورم میرسانی... چه مهربان خدایی دارم...
و گاهی دلم برای خودم و خودت تنگ میشود.. خودمانی بگویم بازیگوشی ام را به پای کودکی ام بگذار و نادانی ناشی از تنبلی... و همیشه مرا میزبان باش و محرک به سمت هر آنچه که تجلی توست... آنجا که نیاز به جبار بودن است بر ظالم باشم و آنجا که نیاز به رحمانیت و مهربانی است با شایستگان باشم... معادلات زندگی ام را تو به سمت حل پیش ببر... که من خود مجهول بزرگ زندگی ام هستم...
این روزها فراوان می بینم که فضای مجازی از فیس بوک گرفته تا هر فضای مجازی دیگر که به واسطه پیشرفت در تکنولوژی و افزایش گستره ی ارتباطات ، مورد بهره برداری قرار می گیرد. اما این فضاها به تمثیل همان دریاست.
دریایی که آبش را نمی توان برای حیات در شرایط حتی بی آبی استفاده کنی و باید به آب شیرین درون کشتی زندگیت اکتفا کنی و قناعت داشته باشی و نگهداریش کنی.
شاید گذر از دریا نیز بخشی از مسیر زندگی هر یک از ما باشد اما حیات انسانی ما در درون کشتی است و باید از آب ، این مایه حیات، درون ظرف زندگیمان هم نگهداری کنیم و هم بهره لازم را ببریم تا ان شالله به سر منزل مقصود برسیم و اگر در این بین نباشند کسانی که تلنگرهای خوب و به موقع بزنند ممکن است یا غرق در این دریا بشویم یا از آب شور آن بخوریم و حیات را بدرود بگوییم.
(آب : مهربانی ، مودت و هر آنچه که لازمه حیات روحی هریک از ماست اگر در شرایط نامطلوب و نامانوس دریافت شود حکایت آب شور دریا میشود.
همه ی ما در نگاهی دیگر در واقع قطره های این دریای عظیم هستیم که هریک خود نیز کشتی هایی داریم با آب شیرین درون کشتی ..
ضمن مراقبت از خویش بهتر است تلاش نماییم تا دریای آرام را با بی مبالاتی خویش مواج نسازیم و برای کشتی های شناور در این دریا زمینه غرق شدن را فراهم ننماییم.
قطره هایی باشیم بدون ایجاد موج هولناک در دریا .. و بدون خطر برای کشتی های دیگران... و کشتی های خود را نیز مراقبت کنیم و به جان مایه های درونی خویش توجه وافر داشته باشیم و به بیانی دیگر به آب شیرین درون کشتی زندگیمان برای حیات خویش اکتفا کنیم و قناعت نمائیم.
شاید کمی مفهوم در واژگان پنهان شده باشد اما فقط کافی است یک بار خودمان را درون یک کشتی ببینیم که در اقیانوسی قرار داریم و به سمت مقصدی معلوم حرکت می کنیم... و برای حفظ حیات تا رسیدن به مقصد، آب شیرین در منبع کشتی ذخیره داریم.
یادداشت الهام گرفته : از یک بخش کوتاهی از فیلم راه آبی ابریشم که از قسمت به قسمت آن میشود الهام گرفت و سطرها نوشت- و مواجهه با تظاهر در بعضی از فضاهای مجازی... که جریان روان این فضا را مواج میکند ..
سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21
آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ : andishekhalagh128@Gmail.com