آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۹۵ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

خاله قزی پیرزن زیبا، آفتاب سوخته و چادر نشین عشایر با نگاه پر از غم به گوسفندان مرده خود نگاه می‌کرد. من آن زمان تنها پشم‌های ریز تن آن گوسفندان بودم و هنوز تار و پودم درست نشده بود. پسر کوچک خاله که بسیار شیطنت عجیبی هم داشت این بار به سود من شیطنتش گل کرد و قیچی بزرگ پدرش را برداشت. بی آنکه به اشک مادرش نگاه کند به جان گوسفندان مرده افتاد. این بار شیونگ نه از غصه مرگ بلکه از کار این پسرک بلند شد که ای فلان فلان شده  چه می‌کنی؟ این حیوان مرده و باید جایی دفن شود. حال اینکه دفن چیست و چه واژه ترسناکی برای من بود بماند؛ بعدها این واژه را بیشتر فهمیدم.(آن زمان که دوستانم تن‌های بی‌جانی را تا قبرستان‌ها همراه می‌شدند و بعد برایم تعریف می کردند.)

خاله قزی اجازه نداد که شیطنت پسرش طولانی شود ولی او هم به این فکر کرد که بهتر است پشم گوسفندها را جدا کنند. در چشمان خاله قزی برقی بود و دیگر اشکی وجود نداشت انگار چراغ امیدی روشن شده بود و این گونه زمینه ساخت من مهیا شد. پشم‌ها چیده و تبدیل به نخ شد. تار و پودم بسیار از درد و رنج گذشتند تا به اینجایی که هستم رسیدن. از آب‌های جوش و آتش دیگ‌های رنگ گرفته تا آنجا که در دستان پیرزن‌های عشایر تنشان ورز می‌گرفت و زیبا می‌شدند. هنر را من آنجا به چشم دیدم درکی نداشتم فقط می‌دیدم که به زیبایی تکه تکه تنم را می‌بافند و مرا در زمستان و تابستان، در بهار و پاییز بزرگ می‌کنند. دوستان دیگری هم داشتم که مثل من در حال بزرگ شدن بودند اما فرصت بازی کردن با هم نداشتیم حتی فرصت دیدار یکدیگر را نیز نداشتیم. هر کدام در چادری در حال بافته شدن بودیم.

روزهای آخری بود که تنم زیر دستان پیرزن عشایر بافته و آماده خودنمایی می‌شد. حالا من بزرگ شده بودم می‌توانستم به هر جایی بروم و آدم‌های زیادی را ببینم. من بزرگ شده بودم و در تنم تار و پود حاصل از غم مرگ گوسفندان خاله قزی هنوز زنده بود خاله قزی به من علاقه بسیاری داشت چون او را از غمی به شادی می‌رساندم.

خاله قزی نذر کرده بود که خدا به او فرزندی بدهد و او فرشی را برای حرم امام رضا ببافد خدا به او فرزند پسری داد و او نذر خود را انجام نداد. سال‌ها بعد گوسفندانش مردند و همان پسر با شیطنتش موجب شد جانی به من ببخشد و خاله قزی یاد نذر انجام نداده خود بیفتد.

حالا من که نمی‌دانستم قرار است به کجا بروم دلتنگ بودم که از دستان این مادر جدا می‌شوم. او مرا در آغوش گرفت، لمس کرد، بوسید و با پارچه‌هایی که هنر دست او بود پیچید. آنقدر که به سختی نفس می‌کشیدم و عطر تن خاله قزی به سختی به پرزهایم می‌رسید.

روزی که قرار بود روز آخر حضورم پیش خاله قزی باشد یادم هست که برایم اسپند دود کردند همان گیاهی که برای مسافران خود روی آتش می‌ریزند پس من مسافر بودم. اما به کجا نمی‌دانستم. حالا من پر از غم رفتن بودم آن پسر پر از شیطنت مرا بسیار قلقلک می‌داد تا پارچه دورم را باز و فریاد مادر را بلند کند. اما آنقدر مرا محکم پیچیده بودند که گمان می‌کردم پیش از رسیدن به مقصد خواهم مرد.

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

من صندلی دفتر مالی یک دانشگاه هستم. (دانشگاه پولی جهت اطلاع)

هر روز تقریباً تعدادی ثابت دانشجو می آیند، بر سر من منت می‌گذارند و با وزن خود بر جان من آرام می‌گیرند.

فشار زیادی بر من وارد و خود را چپ و راست می‌کنند تا اینکه اندک اندک به لحظه موعود سخن گفتن برسند. از مدیر مبلغ بدهی را مثلاً جهت تسویه سؤال می‌کنند. مدیر می‌فرمایند که شما فلان قدر بدهکارید و باید پرداخت کنید تا بتوانید امتحان بدهید؛ در این لحظه دست‌ها هم بر ما سوار می‌شود و فشار بیشتر و بیشتر می‌شود تا بتوانند با اعتماد به نفس سر چانه زنی را باز کنند بالأخره چون زمان زیادی ندارد دل را به دریا می‌زند و شروع می‌کند به چانه زنی و دلیل آوردن؛ دلیل پشت دلیل و گوش‌هایی که هر روز این دلیل‌ها را می‌شنود و تصمیم ندارد اقدامی کند.

به نظرم به تصمیم او نیست بلکه اجازه ندارد اقدام و ارفاقی داشته باشد؛ بنابراین بی‌هیچ نتیجه‌ای دانشجو بلند می‌شود و ارجاع به دفتر معاونت می‌گیرد و ما کمی نفس می‌گیریم تا نفر بعدی بر جانمان جلوس کند.

داستان نامه نوشتن و تقاضای مجوز امتحان شروع می شود و با پاراف شدن و حواله دادن ادامه می‌یابد تا اینکه در نهایت دانشجو بی هیچ اذن اداری امتحان می‌دهد. آغاز ترم بعد دوباره دانشجو با بدهی سنگین‌تر و فشار بیشتر بر جان من، نشیمنگاه خود را بر سر من فرود می آورد و این بار برای چانه زنی از نوع انتخاب واحد است و این داستان این گونه تا زمان فارغ التحصیلی جریان دارد.

در زمان فارغ التحصیلی کار از دفتر مالی گذشته، دانشجو به سراغ صندلی های مقاوم‌تری باید برود و آن‌ها در دفتر ریاست است. همکارانم در آنجا خیلی بدن‌های چرم و نرم و مقاومی دارند، لاکن نتایج بهتری را هم شاهد هستند. القصه رئیس بی‌خبر از همه جا دلش به رحم می آید و تخفیف شیرینی می دهد و پول قلمبه ای را دریافت می کند و در دل خود شادمان از این پیروزی است .. البته که نمیداند چه کلاه بزرگی بر سر او می رود.

من مطمئنم صندلی ریاست به تخفیف بزرگی که این دانشجو از رئیس می‌گیرد لبخند عمیقی می‌زند.

فشار برای ماست و لبخند برای صندلی ریاست.. والا

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

آسوده خاطرم که تو در خاطرِ منی

گر تاج می‌فرستی و گر تیغ می‌زنی

 

حکم آنِ توست اگر بکُشی بی‌گنه، ولیک

عهدِ وفایِ دوست نشاید که بشکنی

 

سعدی

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

ادا چگونه کنم شکر درد بی‌درمان

که از طبیب مرا بی نیاز ساخته است

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

آن سبزه‌ام که سنگدلی‌های روزگار
در زیر سنگ نشو و نما می‌دهد مرا
#صائب

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

ایرانی

اعتراض - مسعود کیمیایی

داش آکل - مسعود کیمیایی

سلطان - مسعود کیمیایی


خارجی

1984- Amadeus

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

📚طوفان دیگری در راه است
✍️نویسنده: سید مهدی شجاعی
انتشارات نیستان ، چاپ اول ۱۳۸۴
چاپ یازدهم ۱۳۹۵-
قیمت: ۲۴۰۰۰تومان
--------------
کتابی که گاهی لازم است خوانده شود برای نیم‌نگاهی به یک جنس نوشتار ساده بی‌غل و غش و روزانه‌نما - یادآوری نامه‌نگاری‌ها و نوشتن ریز و درشت جزئیات در نامه 😎
نامه هایی عاشقانه بین مادر و فرزند..  

کتاب حکایت یک زن است و تغییر و تحولاتش در زندگی، به جنگ و شهادت فرزند خوانده اش وصل می شود و به روزگاران چمران -
و تلنگر میزنه به آدم هایی که اسیر پیشوند و پسوند نام هستند...

حکایت ساده زیستی زنی از خود گذشته که در حاشیه کتاب هست و اگر متمرکز روی آن شوی، او خود کتابی است مثل خیلی از زندگی‌ها...

البته که متن بخش هایی دارد که می خواهی ندیده بگیری و داستان را جوری که دلت می خواهد بخوانی و این برای هر کتابی می تواند صدق کند...
---------
من یک زمانی آرزو می کردم که برای جلب رضایت محبوب، همه کارهای خوب رو انجام بدم.  ولی بعد به این نتیجه رسیدم که آدم قدرت انجام همه کارهای خوب رو نداره و عمر و توان و بضاعت آدم محدودتر از این حرف‌هاست‌.  یک مسیر عملی تر و نزدیک تر برای تقرب به خدا وجود داره و اون اینه که آدم از همه کارهای بد پرهیز کنه و هرکاری رو که مطمئنه بَدِ، نکنه.

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

💢نخستین محکمه روز قیامت⚖️


🔸ابن قولویه رضوان الله علیه به سند معتبر از مولا امام صادق (علیه السلام) روایت کرده است که فرمودند:

🔹و اول کسی را که در قیامت برای او حکم خواهند کرد، محسن فرزند علی (علیهما السلام) خواهد بود که حکم خواهد کرد در کشنده او عمر بن خطاب، و بعد از او در قنفذ که به امر او رفت و در، بر شکم فاطمه زد و محسن او را شهید کرد، پس آن دو ملعون را حاضر کنند و تازیانه های آتش 🔥 بر ایشان بزنند، که اگر یکی از آن ها بر دریا واقع شود همه به جوش آیند 🌊 از مشرق تا مغرب، و اگر به کوه های دنیا بگذارند هر آینه خاکستر شوند🌋

📚جلاء العیون علامه مجلسی، ص ۲۳۸-۲۳۹

اسکن روایت:
http://l1l.ir/nw6
پوستر:
http://l1l.ir/nw7

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

عکس‌های هولناک الزاما قدرت خلق شوک را از دست نمی‌دهند، اما از طرفی هم، به ارتقای درک و شعور کمک شایانی نمی‌کنند. روایات کمک می‌کنند تا بفهمیم، اما عکس‌ها کار دیگری انجام می‌دهند: آن‌ها ما را تسخیر می‌کنند.

#سوزان_سانتاگ
#تماشای_رنج_دیگران

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

روزهایی هست که هیچ چیزِ دنیا، حتی خوش حال کننده ترین خبرها، نمی تواند آدم را از حصار بی حوصلگی‌اش بیرون بکشد، روزهایی که دنیا به یک اندازه شفاف و غیرواقعی است.

#روزها_و_رویاها
#پیام_یزدانجو

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات