آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

همین که هستی

همین که در سرای دلم راه میروی

همین که گاهی پناه واژه هایم میشوی

کافیست برای آرامشم ....!

باش حتی همین قدر دور....

  • ۲ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۰۲:۵۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند. دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زود باشی، دیر. و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

 

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت. بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند. پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند! اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست! آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت. وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.

 

"عرفان نظرآهاری"

  • ۱ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۰۸
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

هزار و یک اسم داری و من از آن همه اسم «لطیف» تو را دوست تر دارم که یاد ابر و ابریشم و عشق می افتم. خوب یادم هست از بهشت که آمدم، تنم از نور بود و پر و بالم از نسیم. بس که لطیف بودم، توی مشت دنیا جا نمی شدم. اما زمین تیره بود، کدر بود، سفت بود و سخت. دامنم به سختی اش گرفت ودستم به تیرگی اش آغشته شد. و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر.

من سنگ شدم و سد و دیوار. دیگر نور از من نمی گذرد، دیگر آب از من عبور نمی کند، روح در من روان نیست و جان جریان ندارد.
حالا تنها یادگاری ام از بهشت و از لطافتش، چند قطره اشک است که گوشه ی دلم پنهانش کرده ام، گریه نمی کنم تا تمام نشود، می ترسم بعد از آن از چشم هایم سنگ ریزه ببارد.
یا لطیف! این رسم دنیاست که اشک، سنگ ریزه شود و روح، سنگ و صخره؟ این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند و دل های نازک شرحه شرحه شود؟ 
وقتی تیره ایم، وقتی سراپا کدریم به چشم می آییم و دیده می شویم، اما لطافت هر چیز که از حد بگذرد، ناپدید می شود.
یا لطیف! کاشکی دوباره، تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا من می چکدیم و می وزیدم و ناپدید می شدم، مثل هوا که ناپدید است، مثل خودت که ناپیدایی ...

یا لطیف! مشتی، تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش ...

 

"عرفان نظر آهاری"

 

از کتاب: در سینه ات نهنگی می تپد

  • ۰ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • ۱ نظر
  • ۲۵ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۰۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

توانایی جستجو در گوگل نه یک استعداد ذاتی است و نه مجموعه ای از قوانین صرفا ساختاریافته و اکتسابی، بلکه هنریست در ترکیب این قوانین. از طرفی یک مهندس صنایع، کار فکری می کند، اما کارمند نیست. مهندسی می کند، اما فقط مهندس نیست. مدیریت می کند، اما فقط مدیر نیست. مهندس صنایع کارآفرین است و مهندسی صنایع، خلاقیت و نوآوری. مهندسی صنایع علمی است که باید آن را هنرمندانه بکار گرفت، فنی است که باید آن را با ذوق در آمیخت و هنریست که باید آن را علمی آموخت.

 این کتاب هنر گوگل را با هنر مهندسی صنایع ترکیب می­کند.

نام کتاب: کاربرد گوگل و کتابخانه دیجیتال در مهندسی صنایع

نام نویسنده: ابوالفضل کاظمی، علی‌رضا مجیدیان

توضیحات: چاپ اول 1389

ناشر: جهاد دانشگاهی (دانشگاه صنعتی امیرکبیر) (انتشارات)

موضوع: گوگل، مهندسی صنایع، منابع شبکه کامپیوتری، راهنماها

شابک: 9789642100937

تعداد صفحه: 246

 

لینک خرید..

  • ۰ نظر
  • ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۴۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

 سکوت سازمانی

💠 سکوت سازمانی پدیده ای است که در آن کارکنان سازمان به علل مختلف از اظهار نظر در مورد مسایل سازمان خودداری کرده و سکوت اختیار می کنند. سکوت یک علامت بسیار مهم بیماری، استرس، پیری، افسردگی و یا ترس در سازمان به شمار می رود و مدیران باید در اولین فرصت عامل آن را ردیابی و برطرف نمایند.
بی توجهی به این موضوع می تواند سبب اتفاقات وخیم تر و حتی مرگ سازمان شود.

💠 مهمترین علل سکوت سازمانی عبارتند:
 ۱- ترس از عواقب اظهارنظرها مشتمل بر تنبیهات، مرگ، بی نصیب بودن از امتیازات، برکناری از سمت و پست سازمانی و....

  • ۰ نظر
  • ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۳۹
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد

دلبری هست به هر حال به پا برخیزد

لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است

هر زمان از دلِ پُر درد صدا برخیزد

آه در سینه ی عشاق به هم مرتبطند

وقت نقاره زدن  ناله ی ما برخیزد

جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند

گر پیِ کار ِ گنهکار ز جا برخیزد

زائر آن است که در کوی تو اُتراق کند

آنکه در عرش نشسته ست چرا برخیزد؟

تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد

از سر ِ راه محال است گدا برخیزد

بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند

از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد

حرمت زودتر از کعبه مرا حاجی کرد

حج ما آخر ذی القعده به پا برخیزد

 

   "علی اکبر لطیفیان"

  • ۰ نظر
  • ۱۸ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۶
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

قطعه ای از بهشت، باید هم این گونه باشد.

و مگر می شود قطعه ای از بهشت روی زمین باشد و شلوغ نباشد؟!

آنجا همیشه شلوغ است و چه زیباست که این حالت توفانی همیشه در سیطره ای عرفانی است. وقتی که می رسی و روبه روی ضریح می ایستی؛

وقتی که می بینی دست های قد کشیده را که به طرف ضریح می روند؛

وقتی می بینی ضریح نقطه ای شده است شبیه به مرکز یک پرگار و گویی تمام اشیا در اطراف را به طرف خود می کشد؛

وقتی می بینی حتی انگار آینه کاری ها و نقش و نگارها دوست دارند کنده شوند و به طرف ضریح بروند و حتی تمام حروف و واژه های متبرک در اطراف دوست دارند به حرکت درآیند؛

وقتی حس می کنی این مرکز ثقل منتظر آمدنت بوده است و وقتی حس می کنی، غریب طوس همچنان غریب است و تمام این آشنایان، تمام روشنایی ها، مثل وطن او نیست؛

اینجاست که چشم هایت خود به خود می جوشند و دست هایت به طرف ضریح قد می کشند؛ گویی این غریب، تمام غربا را در آغوش مهربان خود کشیده است.

حاجتت را بگویی یا نگویی مهم نیست؛

سلام که بدهی، حس می کنی آنجا وطن توست.

تنها کافی است بگویی «اَلسَّلٰامُ عَلَیک یٰا عَلِی ابْنَ مُوسَی الرِّضٰا الْمُرْتَضٰی».

  • ۰ نظر
  • ۱۲ شهریور ۹۴ ، ۰۱:۵۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)


در سمت توام

دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران

روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...

هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند

یاد تو کوران می کند ...

هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...

کاش من همه بودم
کاش من همه بودم

با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...

کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...

تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است

زندگی با توست

زندگی همین حالاست...
زندگی همین حالاست...

"محمد صالح علاء"



  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

بسم الله الرحمن الرحیم

فوعزتک لو انتهرتنی ما برحت من بابک و لاکففت عن تملقک لما ألهم قلبی من المعرفة بکرمک و سعة رحمتک إلی من یذهب العبد إلا إلی مولاه و إلی من یلتجئ المخلوق إلا إلی خالقه إلهی لو قرنتنی بالأصفاد و منعتنی سیبک من بین الأشهاد و دللت علی فضائحی عیون العباد و أمرت بی إلی النار و حلت بینی و بین الأبرار ما قطعت رجائی منک و ما صرفت تأمیلی للعفو عنک و لاخرج حبک من قلبی

به عزتت قسم اگر مرا برانی ، از درگاهت نخواهم رفت و از التماس به پیشگاهت دست نخواهم شست ، زیرا دلم به بزرگواری و رحمت بی پایانت آگاه است. بنده به کجا بگریزد جز دامان پر مهر مولایش ، و مخلوق به کجا پناه برد جز آغوش محبت آفریدگارش ؛ خدایا ! اگر مرا در بند کشی و در میان خلایق از عطایت محرومم کنی و رسوایی هایم را به بندگانت بنمایانی و فرمان دهی که مرا به سوی دوزخ برند و میان من و خوبان فاصله اندازی ، بند امیدم را از تو نمی گسلم و از عفو و بخشش تو مأیوس نمی شوم  وهرگز مهر تو از دلم بیرون نمی رود.

"فرازی از دعا ابوحمزه ثمالی"

  • ۰ نظر
  • ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۰۳:۳۲
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات