آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

از درونم به بیرون می نگرم...

سلام خوش آمدید

ساده گرفته ایم آمدنت را....

یا صاحب الزمان... تومیدانی از دل ما... وقت آمدنت نشده مولا جان؟ ...

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

و چه زیبا فرمودن آیت الله بهجت رحمة الله علیه : بالاترین دعا طاعت است.


مدت زمان: 3 دقیقه 56 ثانیه

دریافت
حجم: 4.83 مگابایت
توضیحات: تامل برانگیز

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

گاهی آنقدر واقعیت داری
که پیشانی ام به یک تکه ابر سجده می برد
به یک درخت خیره می شوم
از سنگ ها توقع دارم مهربانی را
باران بر کتفم می بارد
دستهایم هوا را در آغوش می گیرد
شادی پایین تر از این مرتبه است
که بگویم چقدر
گاهی آن قدر واقعیت داری
که من صدای فروریختن
شانه های سنگی شیطان را می شنوم
و تعجب نمی کنم
اگر ببینم ماه
با بچه های کوهستان
گل گاو زبان می چیند؟

 

" زنده یاد سلمان هراتی"

  • ۰ نظر
  • ۰۱ اسفند ۹۳ ، ۱۰:۱۷
  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

نماز

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

زندگی یعنی پژوهش و فهمیدن چیزی جدید.

"استاد دکتر سید محمود حسابی"

مطالعه زندگینامه پرفسور حسابی بسیار بسیار بسیار آموزنده و قابل تامل است. و در هر عصر و دوره ای قابل درک است.

ضمن توصیه به مطالعه کتاب ارزشمند استاد عشق

به نظر میرسد اندکی تامل در مطالب این کتاب فاخر خالی از لطف نباشد.

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

فاصله بین دو شهر را با نگاه به بیرون از چشمان پنجره، رصد میکردم... آدمهایی را دیدم که نمیدانم گرفتار زندگی هستن یا گرفتار نان...

این روزها نه زندگی آنها بوی نان میدهد و نه نان آنها نوید زندگی...

حلال و حرام را حکایتی ساخته ایم و چقدر سخت کرده ایم بر خود تمام آسان های یکتا پروردگار را...

آنهایی که ظرف غذایشان در دستشان بود منتظر کار بودند تا روزی(رزق) دیگری را برای روزهای آتی بدست آورند.. آیا شاکر آنچه در دستشان هست نیز، هستن؟!

به خودم که آمدم دیدم تنم سالم است و من جای آنها، آن بیرون و در سرما نیستم ...

نهیبی به خودم زدم که آیا من نیز شاکرم؟

عمر میگذرد خوب یا بد... تلخ یا شیرین...

اما حکایت خلقت این نیست که ما رفتار میکنیم...

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : خدایا درک حلالت را عطایم کن و حلالت را روزیم نما... که من تواناترین بنده تو هستم در رسیدن به حرام ها...

جذبه ی آنچه که رضای تو نیست برایم بیشتر است... من در خودم غرقم ، تو مرا دست گیر باش.

بارالها جانم را به تو میسپارم میدانم که مراقبش هستی... گمراهی امان نمیدهد.. تو امانم بده و کنارم باش.آمین.

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

غریبتر ز من تویی...

ولی غریبه نیستی...

تو سالها به قلب من رسیده ای...

به شعر با تو راحتم...

به دل با تو محرمم...

تو جان و قلب من شدی... چگونه بسپارمت به خاطرات؟!...

تو خاطر تمام خاطرات من...

تو بهترین بهار قلب پر خزان من...

همیشه دوست دارمت...

-------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : ضربان قلب من، تپش قلب نماز تو شده...

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

فصل فصل شکفتن اقاقی ها بود و التماس چشمانت چه غوغا میکرد...

خیره بودم به نگاه مهربانت و التماس عاشقانه ای به روزی که باشی برای نیست های من...

افق خیره کننده ترین نقطه دید من از کرامت تو بود...

و خطی ممتد که نگاهم را به نگاهت اتصال میداد...

عبور ثانیه ای از بودن تو بود... و جاودانه ماندن در جانم اتفاق همیشه من بود...

کنارم باش لحظه به لحظه... که تنفسم عمیق باشد و ممتد .. و زندگی جریان بی توقف برای هر دوی ما...

امروز تو را دوباره در خودم متولد می بینم و من بزرگترین شگفتی عالم خواهم بود وقتی تو میلادت در من باشد...

حدیث عشق باشد و فرجام نکو برای ما...

حدیث دوست داشتن و فرجام نیکو برای ما...

حدیث زندگی...

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پی نوشت : باشد تمام عمرم حاصل عاشقانه هایم...

"یادداشت های ناتمام ، الف - ر"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروابرد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد

تو مپندار که مجنون سرِخود مجنون شد
از سَمک تا به سُهایش کشش لیلا برد

من به سرچشمه خورشید نه خود بردم راه
ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
اوکه میرفت مرا هم به دل دریا برد

جام صهبا به کجا بود و مگر دست که بود
که در این بزم بگردیدو دل شیدابرد

خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه زمن نام ونشانم برد

خودت آموختی ام مهر و خودت سوختی ام
با برافروخته رویی که قرار ازمابرد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی
خم ابروت مرا دید و زمن یغما برد

همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت
همه را پشت سرانداخت مرا تنها برد

"علامه طباطبایی رحمة الله علیه"

  • الهام رضوانی گیل کلائی (اندیشه خلاق)
آنچه یافت می نشود،آنم آرزوست.

مومن به آنچه خدایم می گوید....

سلام به همه دوستان بزرگوار

سالها قبل نوشتن در این وبلاگ را شروع کردم. قطعا ایرادتی داره، نوشته ها پخته نیست و بعضی چیزا ممکن دیدگاه صد در صدی این روزای من نباشه.. اما ترجیح میدم فعلا همینجا ثبت باشه.. 1402.04.21

آدرس ایمیل ویژه خوانندگان وبلاگ :
andishekhalagh128@Gmail.com


"سپاس از همراهی شما"

آخرین نظرات